هریک
فارسی به انگلیسی
all
فارسی به عربی
لکل واحد
کل
کل
لکل واحد
مترادف و متضاد
هر، هر یک، هر یکی
هر یک
هر یک
فرهنگ فارسی
هر کدام
لغت نامه دهخدا
هریک. [ هََ ی َ / ی ِ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکدام. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
روی هریک چون دوهفته گرد ماه
جامه شان غفه ، سمورینشان کلاه.
بدان نیز کردند هریک نگاه.
گرفتند هریک سزاوار جای.
روی هریک چون دوهفته گرد ماه
جامه شان غفه ، سمورینشان کلاه.
رودکی.
چو شب روز گشت انجمن شد سیاه بدان نیز کردند هریک نگاه.
فردوسی.
ابر ده و دو هفت شد کدخدای گرفتند هریک سزاوار جای.
فردوسی.
رجوع به هر شود.واژه نامه بختیاریکا
( هِریک ) خنده؛ هنده هریک
پیشنهاد کاربران
هریک: هرکس، همه
هست خوشنود هریک از دل خویش
نکند کس عمارت گل خویش
همه می بینندکه خوشی و سعادت زندگی ایشان به دل مربوط است و به آن بستگی دارد. بنابر این با فهم این نکته کسی به عمارت تن و وجود خویش نمی پردازد.
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۲۴.
هست خوشنود هریک از دل خویش
نکند کس عمارت گل خویش
همه می بینندکه خوشی و سعادت زندگی ایشان به دل مربوط است و به آن بستگی دارد. بنابر این با فهم این نکته کسی به عمارت تن و وجود خویش نمی پردازد.
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۲۴.
هر مورد
هر عضو
هر عنوان
هر عضو
هر عنوان
apiece
کلمات دیگر: