کلمه جو
صفحه اصلی

هلال


مترادف هلال : ماه نو، نوماه، نیم دایره

برابر پارسی : گردی ماه

فارسی به انگلیسی

the crescent of the moon, demilune, half-moon


crescent, lune, lunette, semicircle, hemicycle, meniscus


arc, arch, bow, lunar, meniscus, moon, parenthesis, new moon, crescent

new moon


arc, arch, bow, lunar, meniscus, moon, parenthesis


مترادف و متضاد

ماه‌نو، نوماه


نیم‌دایره


arc (اسم)
قوس، کمان، هلال، جرقه، خم، خرپشته

meniscus (اسم)
هلال، نگارنده هلالی، گوژی یا کاوی سطح اب در لوله

lunule (اسم)
هلال، هلال ته ناخن، هر عضو هلالی

roundel (اسم)
هلال، دایره، صفحه کوچک و کروی شکل

۱. ماهنو، نوماه
۲. نیمدایره


فرهنگ فارسی

ماه نو، ماه ازشب اول ماه قمری تاسه شب بشکل کمان
(اسم )ماه (قمر ) ازشب اول ماهقمری تا سه شب که در آسمان بشکل کمانی مشاهدهمیشود
باران نخستین

ماه نو


هلال ماه، مهداس، داس ماه


هر چیز هلال شکل، نیمدایره، نیم پرهون، کمان


جملات نمونه

رویت هلال را به فال نیک گرفت

he took the appearance of the new moon as a good sign


هلال ابرو

arched eyebrow, semicircular eyebrow, bow-shaped eyebrow


هلال منظر، مه لقا

good-looking, attractive


هلال وار

crescentic, semicircular, crescent


فرهنگ معین

(هِ ) [ ع . ] (اِ. ) ماه نو.

لغت نامه دهخدا

هلال. [ هَِ ] ( ع اِ ) ماه نو و ماه دوشبه تا شب سوم یا تا شب هفتم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مهچه. ماهچه. ماه نو. ( یادداشتهای مؤلف ) :
ضعیف ناشده در خدمتت قوی کی شد
هلال ناشده مه کی شده ست بدر منیر؟
عنصری.
پایش به سان دامن دیبای زرّبفت
دمّش پر از هلال و جناحش پر از جدی.
منوچهری.
پدید آمد هلال از جانب کوه
به سان زعفران آلوده محجن.
منوچهری.
به سعادت هلال جمادی الاولی را بدید و از باغ حرکت کرد. ( تاریخ بیهقی ).
قارون شوی ارچند در سوءالی
خورشید شوی گرچه تو هلالی.
ناصرخسرو.
چون سوی خورشید دارد روی خویش
ماه تابنده شود خوش خوش ، هلال.
ناصرخسرو.
چو طاوس خورشید بگشاد بال
زراندودشد لاجوردی هلال.
خاقانی.
با بزمت اجتماع طرب سال و مه چنانک
از باده هلال لب ساغر آفتاب.
خاقانی.
مصطفی بر براق و دست مرا
بر هلال رکاب دیدستند.
خاقانی.
آن مه نو را که تو دیدی هلال
بدر نهش نام چو گیرد کمال.
نظامی.
گر از نعلش هلال اندازه گیرد
فلک را حلقه در دروازه گیرد.
نظامی.
شاید اگر آفتاب و ماه نتابد
پیش دو ابروی چون هلال محمد.
سعدی.
دیگر چه توقع است از ایام
چون بدر تمام شد هلالم.
سعدی.
از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک.
سعدی.
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد.
حافظ.
ترکیب ها:
- هلال ابرو. هلال منظر. هلالی. رجوع به این مدخل ها شود.
|| ماه دو شب آخر ماه یعنی بیست وششم وبیست وهفتم ، و در شبهای غیرمذکور قمر خوانندش. || آب اندک در تک چاه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پیکان دوشاخه. ( منتهی الارب ). که بدان شکار کنند. ( اقرب الموارد ). || مار. || مار نر. || پوست مار که می اندازد. || شتر لاغر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بقیه روغن که در خنور بماند. ( منتهی الارب ). || گیسوی کفش. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گرد و غبار. ( منتهی الارب ). و گویند پاره ای از غبار. ( از اقرب الموارد ). || آنچه بدان خر را پی کنند. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || خسته خرمای خمیده. ( منتهی الارب ). || کودک خوب صورت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کناره سنگ آسیا که شکسته بود. || سنگ برهم نهاده. || سپیدی که در بن ناخن پیدا گردد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

هلال . [ هَِ ] (اِخ ) حیی است از هوازن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


هلال . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه و ارداک شهرستان مشهدکه 67 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش چغندر و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


هلال . [ هَِ ] (اِخ ) نام شانزده تن صحابی است . (منتهی الارب ).


هلال . [ هَِ ] (ع اِ) ماه نو و ماه دوشبه تا شب سوم یا تا شب هفتم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مهچه . ماهچه . ماه نو. (یادداشتهای مؤلف ) :
ضعیف ناشده در خدمتت قوی کی شد
هلال ناشده مه کی شده ست بدر منیر؟

عنصری .


پایش به سان دامن دیبای زرّبفت
دمّش پر از هلال و جناحش پر از جدی .

منوچهری .


پدید آمد هلال از جانب کوه
به سان زعفران آلوده محجن .

منوچهری .


به سعادت هلال جمادی الاولی را بدید و از باغ حرکت کرد. (تاریخ بیهقی ).
قارون شوی ارچند در سوءالی
خورشید شوی گرچه تو هلالی .

ناصرخسرو.


چون سوی خورشید دارد روی خویش
ماه تابنده شود خوش خوش ، هلال .

ناصرخسرو.


چو طاوس خورشید بگشاد بال
زراندودشد لاجوردی هلال .

خاقانی .


با بزمت اجتماع طرب سال و مه چنانک
از باده ٔ هلال لب ساغر آفتاب .

خاقانی .


مصطفی بر براق و دست مرا
بر هلال رکاب دیدستند.

خاقانی .


آن مه نو را که تو دیدی هلال
بدر نهش نام چو گیرد کمال .

نظامی .


گر از نعلش هلال اندازه گیرد
فلک را حلقه در دروازه گیرد.

نظامی .


شاید اگر آفتاب و ماه نتابد
پیش دو ابروی چون هلال محمد.

سعدی .


دیگر چه توقع است از ایام
چون بدر تمام شد هلالم .

سعدی .


از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک .

سعدی .


بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد.

حافظ.


ترکیب ها:
- هلال ابرو . هلال منظر. هلالی . رجوع به این مدخل ها شود.
|| ماه دو شب آخر ماه یعنی بیست وششم وبیست وهفتم ، و در شبهای غیرمذکور قمر خوانندش . || آب اندک در تک چاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پیکان دوشاخه . (منتهی الارب ). که بدان شکار کنند. (اقرب الموارد). || مار. || مار نر. || پوست مار که می اندازد. || شتر لاغر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بقیه ٔ روغن که در خنور بماند. (منتهی الارب ). || گیسوی کفش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گرد و غبار. (منتهی الارب ). و گویند پاره ای از غبار. (از اقرب الموارد). || آنچه بدان خر را پی کنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خسته ٔ خرمای خمیده . (منتهی الارب ). || کودک خوب صورت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کناره ٔ سنگ آسیا که شکسته بود. || سنگ برهم نهاده . || سپیدی که در بن ناخن پیدا گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- هلال الاصبع ؛ گرداگرد ناخن . (از اقرب الموارد).
|| دفعه ای از باران . (از منتهی الارب ). ج ، اَهِلّة، و اهالیل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
|| (مص ) ماهانه کردن اجیر را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).

هلال . [ هَِ / هََ ] (ع اِ) باران نخستین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

ماه از شب اول ماه قمری تا سه شب که در آسمان به شکل کمان دیده می شود، ماه نو.
* هلال احمر: مؤسسه ای خیریه در کشورهای اسلامی، با تٲسیسات امدادی و درمانی که به آسیب دیدگان و زخمی شدگان جنگ و دیگر نیازمندان کمک می کند.

ماه از شب اول ماه قمری تا سه‌ شب که در آسمان به ‌شکل کمان دیده می‌شود؛ ماه نو.
⟨ هلال‌احمر: مؤسسه‌ای خیریه در کشورهای اسلامی، با تٲسیسات امدادی و درمانی که به آسیب‌دیدگان و زخمی‌شدگان جنگ و دیگر نیازمندان کمک می‌کند.


دانشنامه عمومی

هلال ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
هلال (ریاضیات) شکلی در هندسه
هلال (نشانه)، نشانه و علامت هلال
گام های ماه، مربوط به بررسی هلال ماه درعلم نجوم
جای ها:

آلبرایت


دانشنامه آزاد فارسی

هِلال (crescent)
هِلال
شکل قوسی کرۀ ماه هنگامی که نیمی از آن روشن است. همچنین به هر شیئی یا نمادی که به هلال ماه شباهت دارد اطلاق می شود. غالباً هلال با اسلام مرتبط است و نخستین بار ترک ها پس از فتح قسطنطنیه(۱۴۵۳) آن را بر پرچم خود نقش کردند و در پرچم بسیاری از کشورهای مسلمان دیده می شود. هلال احمرنزد مسلمانان معادل صلیب سرخاست.

هلال (الهلال). هِلال (الهِلال)
ماهنامۀ علمی، تاریخی و ادبی. همچنان در مصر منتشر می شود. الهلال را امیل و جُرجی زیدان لبنانی در قاهره بنیاد نهادند (۱۸۹۲) و جرجی تا پایان عمر (۱۹۱۴) سردبیر آن بود. رمان های تاریخی جرجی زیدان به صورت ضمیمۀ پیاپی، از ۱۸۹۲ تا ۱۹۱۴، و چندین رشتۀ مقالات از زیدان، روحی، خالدی و دیگران نیز دربارۀ نقد و تاریخ ادبیات در این ماهنامه چاپ شده است. بزرگانی چون جبران خلیل جبران، امین ریحانی، الیاس ابوماضی، توفیق حکیم، محمود تیمور، نجیب محفوظ و احمد امین در زمرۀ نویسندگان الهلال بوده اند. روزها، شاهکار طه حسین، هم نخستین بار در چند شمارۀ همین نشریه چاپ شد.

فرهنگ فارسی ساره

کمان


پیشنهاد کاربران

هلال از ریشه هل با تشدید لام به معنای صدا زدن و وجه اشتراکش با هلال ماه اینه که در قدیم شخصی را برای رؤیت ماه قرار می دادندو شخص هنگام رؤیت ماه شروع به صدا زدن مردم میکرد پس اسم هلال ماه رو بر اون گذاشتند.

در زبان پارسی میانه به هلال شدن ماه نرفسیتن گفته میشد
نرفسیتن جایگزین فراخوری بجای هلال شدن ماه هست


کلمات دیگر: