یافت
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
بازرسی، کشف، ردیابی، بازیابی، بروز، اکتشاف، یافت، تفتیش
حکم، کشف، اکتشاف، یافت، یابنده، افزار
فرهنگ فارسی
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش هوراند شهرستان اهر . این دهستان در قسمت خاوری و جنوب خاوری بخش واقع است . آب وهوای آن نسبتا گرمسیر و محل قشلاق میباشد قرهسو آنرا مشروب میکند کنار رودخانه کشت برنج و پنبه معمول میباشد . این دهستان ۳۹ آبادی بزرگ و کوچک دارد که سکن. آنها ۴۸۷۲ تن میباشد. مرکز دهستان آبادی گنچوبه است .
( مصدر ) ۱- پیدا کردن . ۲- بدست آوردن تحصیل کردن . ۳- دانستن شناختن .
( مصدر ) ۱- پیدا کردن . ۲- بدست آوردن تحصیل کردن . ۳- دانستن شناختن .
لغت نامه دهخدا
یافت. ( مص مرخم ) یافتن. ( از ناظم الاطباء ). پیداشدگی. حصول و انکشاف. ( ناظم الاطباء ). پیدا کردن. تحصیل کردن. به دست آوردن. دریافت. درک : سبب یافتن طلب بود و سبب طلبیدن یافت. ( کشف المحجوب ).
همه خربندگان خر شده گم
یافت خر خواهند و من گم خر.
آرزو چون نشاند شاخ طمع
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است.
صعبی یافت از طلب بتراست.
یافت را در طلب امکان به خراسان یابم.
بس کن حدیث یافت طلب را بجان طلب.
- بازیافت ؛ دوباره به دست آوردن. حصول.
- دریافت ؛ وصول. تحصیل. به دست آوردن.
|| مخفف یافته ( صفت مفعولی از یافتن ) : گفت ای رابعه این به چه یافتی گفت به آنکه همه یافت ها گم کردم در او. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
- نایافت ؛ یافت نشدنی. نایاب و میسر ناگشته. ( ناظم الاطباء ). نایاب : چون آوازه یاغی نبود و تغار نایافت شهزاده انبارچی و لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود. ( تاریخ غازانی ص 36 ). چون آبادانی و الوس و ولایت دور بود و شراب نایافت فرمان نفاذ یافت که امرا به آب یارشمیشی کنند. ( تاریخ غازانی ص 53 ). و رجوع به نایافت شود.
- نایافت ؛ نایابی :
کسی کو بمیرد ز نایافت نان
ز برنا و از پیرمرد و زنان.
- یافت شدن ؛ حاصل و میسر شدن. ( آنندراج ). به دست آمدن : خرواری گندم که در سال گذشته سی دینار یافت نمی شد به شش دینار در وجه خزانه بر مردم طرح می کردند. ( تاریخ وصاف از آنندراج ).
|| دانستن. شناختن. ادراک.
یافت. ( اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش هوراند شهرستان اهر است که از 39 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4872 تن و مرکز آن ده گنجوبه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ). حمداﷲ مستوفی. ( در ذکر آذربایجان ) آرد: یافت ولایتی است و قرب بیست پاره دیه است در میان بیشه و هوایش به گرمی مایل است حاصلش غله و اندکی میوه حقوق دیوانیش مبلغ چهار هزار دینار مقرر است. ( نزهة القلوب مقاله سوم ص 84 ).
همه خربندگان خر شده گم
یافت خر خواهند و من گم خر.
سوزنی.
و شکر یافت لذت علم به مقدار امکان و استطاعت میگزاردند. ( تاریخ بیهق ).آرزو چون نشاند شاخ طمع
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است.
خاقانی.
طمع آسان ولی طلب صعب است صعبی یافت از طلب بتراست.
خاقانی.
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت یافت را در طلب امکان به خراسان یابم.
خاقانی.
تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه بس کن حدیث یافت طلب را بجان طلب.
خاقانی.
و بعد از نیل مطلوب و یافت مقصود. ( تاج المأثر ).- بازیافت ؛ دوباره به دست آوردن. حصول.
- دریافت ؛ وصول. تحصیل. به دست آوردن.
|| مخفف یافته ( صفت مفعولی از یافتن ) : گفت ای رابعه این به چه یافتی گفت به آنکه همه یافت ها گم کردم در او. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
- نایافت ؛ یافت نشدنی. نایاب و میسر ناگشته. ( ناظم الاطباء ). نایاب : چون آوازه یاغی نبود و تغار نایافت شهزاده انبارچی و لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود. ( تاریخ غازانی ص 36 ). چون آبادانی و الوس و ولایت دور بود و شراب نایافت فرمان نفاذ یافت که امرا به آب یارشمیشی کنند. ( تاریخ غازانی ص 53 ). و رجوع به نایافت شود.
- نایافت ؛ نایابی :
کسی کو بمیرد ز نایافت نان
ز برنا و از پیرمرد و زنان.
فردوسی.
و بسبب نایافت غذا عظیم در زحمت بودند. ( تاریخ غازانی ص 34 ).- یافت شدن ؛ حاصل و میسر شدن. ( آنندراج ). به دست آمدن : خرواری گندم که در سال گذشته سی دینار یافت نمی شد به شش دینار در وجه خزانه بر مردم طرح می کردند. ( تاریخ وصاف از آنندراج ).
|| دانستن. شناختن. ادراک.
یافت. ( اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش هوراند شهرستان اهر است که از 39 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4872 تن و مرکز آن ده گنجوبه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ). حمداﷲ مستوفی. ( در ذکر آذربایجان ) آرد: یافت ولایتی است و قرب بیست پاره دیه است در میان بیشه و هوایش به گرمی مایل است حاصلش غله و اندکی میوه حقوق دیوانیش مبلغ چهار هزار دینار مقرر است. ( نزهة القلوب مقاله سوم ص 84 ).
یافت . (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش هوراند شهرستان اهر است که از 39 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4872 تن و مرکز آن ده گنجوبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). حمداﷲ مستوفی . (در ذکر آذربایجان ) آرد: یافت ولایتی است و قرب بیست پاره دیه است در میان بیشه و هوایش به گرمی مایل است حاصلش غله و اندکی میوه حقوق دیوانیش مبلغ چهار هزار دینار مقرر است . (نزهة القلوب مقاله ٔ سوم ص 84).
یافت . (مص مرخم ) یافتن . (از ناظم الاطباء). پیداشدگی . حصول و انکشاف . (ناظم الاطباء). پیدا کردن . تحصیل کردن . به دست آوردن . دریافت . درک : سبب یافتن طلب بود و سبب طلبیدن یافت . (کشف المحجوب ).
همه خربندگان خر شده گم
یافت خر خواهند و من گم خر.
و شکر یافت لذت علم به مقدار امکان و استطاعت میگزاردند. (تاریخ بیهق ).
آرزو چون نشاند شاخ طمع
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است .
طمع آسان ولی طلب صعب است
صعبی یافت از طلب بتراست .
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت
یافت را در طلب امکان به خراسان یابم .
تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه
بس کن حدیث یافت طلب را بجان طلب .
و بعد از نیل مطلوب و یافت مقصود. (تاج المأثر).
- بازیافت ؛ دوباره به دست آوردن . حصول .
- دریافت ؛ وصول . تحصیل . به دست آوردن .
|| مخفف یافته (صفت مفعولی از یافتن ) : گفت ای رابعه این به چه یافتی گفت به آنکه همه یافت ها گم کردم در او. (تذکرةالاولیاء عطار).
- نایافت ؛ یافت نشدنی . نایاب و میسر ناگشته . (ناظم الاطباء). نایاب : چون آوازه ٔ یاغی نبود و تغار نایافت شهزاده انبارچی و لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود. (تاریخ غازانی ص 36). چون آبادانی و الوس و ولایت دور بود و شراب نایافت فرمان نفاذ یافت که امرا به آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 53). و رجوع به نایافت شود.
- نایافت ؛ نایابی :
کسی کو بمیرد ز نایافت نان
ز برنا و از پیرمرد و زنان .
و بسبب نایافت غذا عظیم در زحمت بودند. (تاریخ غازانی ص 34).
- یافت شدن ؛ حاصل و میسر شدن . (آنندراج ). به دست آمدن : خرواری گندم که در سال گذشته سی دینار یافت نمی شد به شش دینار در وجه خزانه بر مردم طرح می کردند. (تاریخ وصاف از آنندراج ).
|| دانستن . شناختن . ادراک .
همه خربندگان خر شده گم
یافت خر خواهند و من گم خر.
سوزنی .
و شکر یافت لذت علم به مقدار امکان و استطاعت میگزاردند. (تاریخ بیهق ).
آرزو چون نشاند شاخ طمع
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است .
خاقانی .
طمع آسان ولی طلب صعب است
صعبی یافت از طلب بتراست .
خاقانی .
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت
یافت را در طلب امکان به خراسان یابم .
خاقانی .
تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه
بس کن حدیث یافت طلب را بجان طلب .
خاقانی .
و بعد از نیل مطلوب و یافت مقصود. (تاج المأثر).
- بازیافت ؛ دوباره به دست آوردن . حصول .
- دریافت ؛ وصول . تحصیل . به دست آوردن .
|| مخفف یافته (صفت مفعولی از یافتن ) : گفت ای رابعه این به چه یافتی گفت به آنکه همه یافت ها گم کردم در او. (تذکرةالاولیاء عطار).
- نایافت ؛ یافت نشدنی . نایاب و میسر ناگشته . (ناظم الاطباء). نایاب : چون آوازه ٔ یاغی نبود و تغار نایافت شهزاده انبارچی و لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود. (تاریخ غازانی ص 36). چون آبادانی و الوس و ولایت دور بود و شراب نایافت فرمان نفاذ یافت که امرا به آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 53). و رجوع به نایافت شود.
- نایافت ؛ نایابی :
کسی کو بمیرد ز نایافت نان
ز برنا و از پیرمرد و زنان .
فردوسی .
و بسبب نایافت غذا عظیم در زحمت بودند. (تاریخ غازانی ص 34).
- یافت شدن ؛ حاصل و میسر شدن . (آنندراج ). به دست آمدن : خرواری گندم که در سال گذشته سی دینار یافت نمی شد به شش دینار در وجه خزانه بر مردم طرح می کردند. (تاریخ وصاف از آنندراج ).
|| دانستن . شناختن . ادراک .
فرهنگ عمید
۱. یافتن، پیدا کردن.
۲. دریافتن، حس کردن.
* یافت شدن: (مصدر لازم ) پیدا شدن.
۲. دریافتن، حس کردن.
* یافت شدن: (مصدر لازم ) پیدا شدن.
۱. یافتن؛ پیدا کردن.
۲. دریافتن؛ حس کردن.
〈 یافت شدن: (مصدر لازم) پیدا شدن.
دانشنامه عمومی
به دست آوردن، پیدا کردن
گویش اصفهانی
تکیه ای: bešyošt
طاری: bešvošt
طامه ای: boyvošt
طرقی: bešyošt
کشه ای: bešvošt
نطنزی: vâšyošt
کلمات دیگر: