برابر پارسی : چم
یعنی
برابر پارسی : چم
فارسی به انگلیسی
(it) means
namely, that is (to say), i.e. (id est), viz. (videlicet)
id est, mean , namely, videlicet
فارسی به عربی
یعنی
عربی به فارسی
يعني , بنام , با ذکر نام , براي مثال
مترادف و متضاد
یعنی، برای مثال، بنام، به عبارت دیگر، با ذکر نام
یعنی، به عبارت دیگر
یعنی، به عبارت دیگر
یعنی، برای مثال، به عبارت دیگر
یعنی
یعنی
فرهنگ فارسی
به معنی قصدمیکند، درتوضیح کلام استعمال می شود
( جمله فعلی ) ۱ - قصد می کند او ( مفرد مغاییب مذکر از فعل مضارع از مصرد عنایت ) . ۲- بدین معنی چنین معنی می دهد . توضیح یعنی در فارسی بجای همه صیغ مضارعی این فعل بکار می رود بندرت اعنی در مورد متکلم وحده هم آمده وصیغ دیگر نقل نشده .
( جمله فعلی ) ۱ - قصد می کند او ( مفرد مغاییب مذکر از فعل مضارع از مصرد عنایت ) . ۲- بدین معنی چنین معنی می دهد . توضیح یعنی در فارسی بجای همه صیغ مضارعی این فعل بکار می رود بندرت اعنی در مورد متکلم وحده هم آمده وصیغ دیگر نقل نشده .
فرهنگ معین
(یَ ) [ ع . ] (جملة فعلی ) ۱ - قصد می کند او (مفرد مذکر غایب از فعل مضارع از مصدر عنایت ). ۲ - در فارسی : بدین معنی ، چنین معنی می دهد. ، ~ کشک کنایه از: دانستن جواب سر بالای طرف ، یا فهمیدن مقصود باطنی اوست که مخالف میل درک کننده است .
لغت نامه دهخدا
یعنی. [ ی َ ] ( ع فعل ) به معنی قصد می کند و در توضیح و تبیین کلام به معنی تیو استعمال می شود. ( ناظم الاطباء ). می خواهد و قصد می کند و مصدرآن عنایت است که به معنی قصد کردن است. ( غیاث ). قصد می کند. می خواهد. این می خواهد. آن می خواهد. ( یادداشت مؤلف ). || ( حرف تفسیر ) ای. که. معنی آن این است. معنی این است. ( یادداشت مؤلف ) :
ابر هزبرگون و تماسیح پیل خوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ای.
یعنی فرشتگان پرانند و بی پرند.
از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست.
یعنی این در چهاردیواری است
که درش سوی چرخ گردان است.
نیست چیزی که چارم آن است.
چون کعبه و عرش از آن نجنبد.
شده خورشید یعنی دل پرآتش.
نهنگی در میان یعنی که شمشیر.
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه.
خرقه درانداخته یعنی فلک.
یعنی که سپند عاشقان است.
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی.
پاره ای بیخ پشم یعنی گوشت.
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه.
داند آن کس که این سخن گوید
یعنی از روی دلبران خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید.
تا از درخت نکته توحید بشنوی.
چو شمعش دل یکی شد با زبان یعنی چنین باشد.
ابر هزبرگون و تماسیح پیل خوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ای.
منوچهری.
این روح قدس آمد و آن روح جبرئیل یعنی فرشتگان پرانند و بی پرند.
ناصرخسرو.
آن کو به هندوان شد یعنی که غازی ام از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست.
ناصرخسرو.
از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان. ( فارسنامه ابن بلخی ص 120 ).یعنی این در چهاردیواری است
که درش سوی چرخ گردان است.
خاقانی.
زآن بگفتند چارمین یعنی نیست چیزی که چارم آن است.
خاقانی.
یعنی که به عرش و کعبه ماندچون کعبه و عرش از آن نجنبد.
خاقانی.
شه از دیدار آن بلور دلکش شده خورشید یعنی دل پرآتش.
نظامی.
عقابی چارپر یعنی که در زیرنهنگی در میان یعنی که شمشیر.
نظامی.
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه.
نظامی.
مرغ پر انداخته یعنی ملک خرقه درانداخته یعنی فلک.
نظامی.
گفتی که دلت بسوز در عشق یعنی که سپند عاشقان است.
عطار.
ز زیر پرده گلریز شب سوی خورشیدسحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی.
سیف اسفرنگی.
دور نبود اگر دهی با نان پاره ای بیخ پشم یعنی گوشت.
سیف اسفرنگی.
ربنا انا ظلمنا گفت و آه یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه.
مولوی.
سبزه در باغ گفته اند خوش است داند آن کس که این سخن گوید
یعنی از روی دلبران خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید.
سعدی.
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل تا از درخت نکته توحید بشنوی.
حافظ.
شنیدم گشت جانان مهربان یعنی چنین باشدچو شمعش دل یکی شد با زبان یعنی چنین باشد.
وحید ( از آنندراج ).
یعنی . [ ی َ ] (ع فعل ) به معنی قصد می کند و در توضیح و تبیین کلام به معنی تیو استعمال می شود. (ناظم الاطباء). می خواهد و قصد می کند و مصدرآن عنایت است که به معنی قصد کردن است . (غیاث ). قصد می کند. می خواهد. این می خواهد. آن می خواهد. (یادداشت مؤلف ). || (حرف تفسیر) ای . که . معنی آن این است . معنی این است . (یادداشت مؤلف ) :
ابر هزبرگون و تماسیح پیل خوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ای .
این روح قدس آمد و آن روح جبرئیل
یعنی فرشتگان پرانند و بی پرند.
آن کو به هندوان شد یعنی که غازی ام
از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست .
از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 120).
یعنی این در چهاردیواری است
که درش سوی چرخ گردان است .
زآن بگفتند چارمین یعنی
نیست چیزی که چارم آن است .
یعنی که به عرش و کعبه ماند
چون کعبه و عرش از آن نجنبد.
شه از دیدار آن بلور دلکش
شده خورشید یعنی دل پرآتش .
عقابی چارپر یعنی که در زیر
نهنگی در میان یعنی که شمشیر.
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه .
مرغ پر انداخته یعنی ملک
خرقه درانداخته یعنی فلک .
گفتی که دلت بسوز در عشق
یعنی که سپند عاشقان است .
ز زیر پرده ٔ گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی .
دور نبود اگر دهی با نان
پاره ای بیخ پشم یعنی گوشت .
ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه .
سبزه در باغ گفته اند خوش است
داند آن کس که این سخن گوید
یعنی از روی دلبران خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید.
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته ٔ توحید بشنوی .
شنیدم گشت جانان مهربان یعنی چنین باشد
چو شمعش دل یکی شد با زبان یعنی چنین باشد.
- یعنی چه ؛ برای چه . (آنندراج ). معنی برای چه و به چه جهت و چه مقصود دارد و چه معنی می دهد. (ناظم الاطباء). چرا، و این ترکیب غالباً در تداول عامه به جای صوت تعجب به کار رود. کلمه ٔ تعجب است و از غریب شمردن فعل یا قول مخاطب حکایت کند. استفهام انکاری . (یادداشت مؤلف ) :
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه ؟!
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه ؟!
- یعنی کشک ؛ این ترکیب را در جایی گویند که اول چیزی گفته باشند و مقصود برخلاف آن بود. گویند منشاء این مثل آن است که مرد عالمی بوده که او را کشک ناخوش می آمد. طفلان و عوام هرگاه او را می دیدند به مضحکه می گفتند ملا کشک ، و او بسیار رنجه می شد. سرانجام پیش حاکم دادخواه شد و حکمی آورد که هرکه او را بدین نام بخواند زبانش را از قفا برآورند. مردم از ترس مجازات از گفتن آن لفظ خاموش ماندند. روزی ظریفی بر سبیل کنایه ملا راکه از دور دید فریاد برآورد: ملا ماست را مشتاقیم . ملا قصد او را فهمید، گفت : «یعنی کشک !». از آن روز این مثل شهرت یافت . (آنندراج ) :
ای چشمه ٔ حیوان ز دوات تو به رشک
ریزد قلم عطارد از رشک تو اشک
در وادی خوشنویسی ای مادر عصر
مانند تو پیدا نشود یعنی کشک .
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک .
ابر هزبرگون و تماسیح پیل خوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ای .
منوچهری .
این روح قدس آمد و آن روح جبرئیل
یعنی فرشتگان پرانند و بی پرند.
ناصرخسرو.
آن کو به هندوان شد یعنی که غازی ام
از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست .
ناصرخسرو.
از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 120).
یعنی این در چهاردیواری است
که درش سوی چرخ گردان است .
خاقانی .
زآن بگفتند چارمین یعنی
نیست چیزی که چارم آن است .
خاقانی .
یعنی که به عرش و کعبه ماند
چون کعبه و عرش از آن نجنبد.
خاقانی .
شه از دیدار آن بلور دلکش
شده خورشید یعنی دل پرآتش .
نظامی .
عقابی چارپر یعنی که در زیر
نهنگی در میان یعنی که شمشیر.
نظامی .
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه .
نظامی .
مرغ پر انداخته یعنی ملک
خرقه درانداخته یعنی فلک .
نظامی .
گفتی که دلت بسوز در عشق
یعنی که سپند عاشقان است .
عطار.
ز زیر پرده ٔ گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی .
سیف اسفرنگی .
دور نبود اگر دهی با نان
پاره ای بیخ پشم یعنی گوشت .
سیف اسفرنگی .
ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه .
مولوی .
سبزه در باغ گفته اند خوش است
داند آن کس که این سخن گوید
یعنی از روی دلبران خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید.
سعدی .
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته ٔ توحید بشنوی .
حافظ.
شنیدم گشت جانان مهربان یعنی چنین باشد
چو شمعش دل یکی شد با زبان یعنی چنین باشد.
وحید (از آنندراج ).
- یعنی چه ؛ برای چه . (آنندراج ). معنی برای چه و به چه جهت و چه مقصود دارد و چه معنی می دهد. (ناظم الاطباء). چرا، و این ترکیب غالباً در تداول عامه به جای صوت تعجب به کار رود. کلمه ٔ تعجب است و از غریب شمردن فعل یا قول مخاطب حکایت کند. استفهام انکاری . (یادداشت مؤلف ) :
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه ؟!
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه ؟!
حافظ.
- یعنی کشک ؛ این ترکیب را در جایی گویند که اول چیزی گفته باشند و مقصود برخلاف آن بود. گویند منشاء این مثل آن است که مرد عالمی بوده که او را کشک ناخوش می آمد. طفلان و عوام هرگاه او را می دیدند به مضحکه می گفتند ملا کشک ، و او بسیار رنجه می شد. سرانجام پیش حاکم دادخواه شد و حکمی آورد که هرکه او را بدین نام بخواند زبانش را از قفا برآورند. مردم از ترس مجازات از گفتن آن لفظ خاموش ماندند. روزی ظریفی بر سبیل کنایه ملا راکه از دور دید فریاد برآورد: ملا ماست را مشتاقیم . ملا قصد او را فهمید، گفت : «یعنی کشک !». از آن روز این مثل شهرت یافت . (آنندراج ) :
ای چشمه ٔ حیوان ز دوات تو به رشک
ریزد قلم عطارد از رشک تو اشک
در وادی خوشنویسی ای مادر عصر
مانند تو پیدا نشود یعنی کشک .
باقر کاشی (از آنندراج ).
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک .
ملک الشعراءبهار.
فرهنگ عمید
۱. چنین معنی می دهد: شه از دیدار آن بلّور دلکش / شده خورشید یعنی دل پرآتش (نظامی۲: ۱۴۹ ).
۲. (قید ) آیا: شنیدم گشت جانان مهربان، یعنی چنین باشد؟ / چو شمعش دل یکی شد با زبان، یعنی چنین باشد؟ (وحید: لغت نامه: یعنی ).
۳. (قید ) به عبارت دیگر.
۴. (قید ) به اصطلاح، مثلاً: آن کاو به هندوان شد یعنی که غازی ام / از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست (ناصرخسرو۱: ۱۵۱ ).
۵. (قید ) فقط: زن یعنی مادر من.
۲. (قید ) آیا: شنیدم گشت جانان مهربان، یعنی چنین باشد؟ / چو شمعش دل یکی شد با زبان، یعنی چنین باشد؟ (وحید: لغت نامه: یعنی ).
۳. (قید ) به عبارت دیگر.
۴. (قید ) به اصطلاح، مثلاً: آن کاو به هندوان شد یعنی که غازی ام / از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست (ناصرخسرو۱: ۱۵۱ ).
۵. (قید ) فقط: زن یعنی مادر من.
دانشنامه عمومی
به چم.
واژه نامه بختیاریکا
اَنِکُمَی ( اَنِکَی )
پیشنهاد کاربران
به معنای، به عبارت دیگر
به نشانه ی
به سخن دیگر
چم
میشه و میشود و چم و چمار واژگان زیبنده ای برای این واژه هستند
یا به گفته ای
این واژه ریشه اوستایی دارد و در زبان اوستایی یان و یانی بوده. بهتر است ما این واژه را ینی بنویسیم
بهتر است از واژه ی ریشه دار پارسی اش ( چم ) بهره ببریم
همی . گفتی .
عزیرم عربیش بهترینه.
عزیزم . یعنی . بهترینه.
یَعنی
واژه هایِ " اینی ، اینی که ، این که = این اَست که " پیشنَهاد می شَوَد.
مِسال : زَنگ زَدَم کَسی دَرب را نَگُشود این که / اینی که کَسی دَر خانه نیست.
واژه هایِ " اینی ، اینی که ، این که = این اَست که " پیشنَهاد می شَوَد.
مِسال : زَنگ زَدَم کَسی دَرب را نَگُشود این که / اینی که کَسی دَر خانه نیست.
کلمات دیگر: