کلمه جو
صفحه اصلی

یخی

فارسی به انگلیسی

iciness, icy

فارسی به عربی

متجمد

مترادف و متضاد

iceman (اسم)
یخچالدار، یخی، یخ فروش، بستر دوران یخ

icy (صفت)
خنک، بسیار سرد، یخی، پوشیده از یخ

فرهنگ فارسی

( صفت ) یخ فروش فروشند. یخ

لغت نامه دهخدا

یخی. [ ی َ ] ( حامص ) چگونگی یخ. یخ بودن. نهایت سردی : دهن به این یخی دیده ( یا آفریده ) نشده است. ( یادداشت مؤلف ). || ( ص نسبی ) هرچیز منسوب به یخ : بازیهای یخی ، قالبهای یخی ، توده های یخی. ( یادداشت مؤلف ). || یخ فروش. آنکه یخ فروشد. که فروختن یخ پیشه دارد. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. یخ زده، منجمد: گوشت یخی.
۲. از جنس یخ: مجسمهٴ یخی.
۳. (صفت نسبی، اسم ) یخ فروش.
۴. (اسم ) نوعی بستنی.

دانشنامه عمومی

یخی، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان آبدانان در استان ایلام ایران است.
این روستا در دهستان جابرانصار قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.


کلمات دیگر: