کلمه جو
صفحه اصلی

هشیاری


مترادف هشیاری : احتیاط، حزم، ذکاوت، زیرکی، فراست، فرزانگی، فطانت، هوشمندی

متضاد هشیاری : غفلت

فارسی به انگلیسی

awakening, awareness, caution, presence of mind, soberness, sobriety, vigilance, wakefulness, wariness, watchfulness, wit

مترادف و متضاد

awareness (اسم)
اگاهی، اطلاع، هشیاری، معرفت

sharpness (اسم)
تیزی، هشیاری، برندگی

watchfulness (اسم)
دقیق، مراقبت، هشیاری، پاسداری

sobriety (اسم)
هشیاری، متانت، اعتدال

احتیاط، حزم، ذکاوت، زیرکی، فراست، فرزانگی، فطانت، هوشمندی، ≠ غفلت


فرهنگ فارسی

۱- خردمندی بجابودن عقل : ( چوفردا بهشیاری این بشنوی به پیروزی دادگر بگروی )(شا. بخ .۲ )۱۶۳٠ : ۶- حزم ۳- زرنگی

لغت نامه دهخدا

هشیاری. [ هَُ ش ْ ] ( حامص مرکب ) ( از: هشیار +-ی ( پسوند حاصل مصدر، اسم معنی ) هوشیاری. هشیواری. ( حاشیه برهان چ معین ). زیرکی و عاقلی و خردمندی. ( ناظم الاطباء ). هوشمندی. بخردی. بیداردلی :
چو فردا به هشیاری این بشنوی
به پیروزی دادگر بگروی.
فردوسی.
در بیداری و هشیاری چنو نیست ، بدین آسانی او را بر نتوان انداخت. ( تاریخ بیهقی ).
زآنکه هر جای به جز در صف حرب
بددلی بیش بُوَد هشیاری است.
سنائی.
مبادا به هشیاری و بیهشی
کسی را ز فرمان او فرمشی.
نظامی.
مشورت ادراک و هشیاری دهد
عقلها را عقلها یاری دهد.
مولوی.
|| ضد مستی. به هوش بودن. از مستی درآمدن :
عیشیم بُوَدبا تو در غربت و در حضرت
حالیم بُوَد با تو در مستی و هشیاری.
منوچهری.
مستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو.
منوچهری.
هر روز به هشیاری ، نونو دلم آزاری
مست آئی و عذرآری آزار چنین خوشتر.
خاقانی.
لیک آن داده را به هشیاری
واستاند که نیک بدگهر است.
خاقانی.
مست نادم شود به هشیاری
تو ز مستان طمع چه میداری ؟
اوحدی.
|| ( اصطلاح صوفیانه ) صحو. ضد سکر. ( یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هوشیاری و صحو شود.


کلمات دیگر: