هم پیوند
فارسی به انگلیسی
associate, association, interconnection, linkage, connected, nexus
فارسی به عربی
شریک
مترادف و متضاد
وابسته، هم پیوند، همبسته، دانشبهری
فرهنگ فارسی
قوم و خویش عضو خانواده
لغت نامه دهخدا
هم پیوند. [ هََ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] ( ص مرکب ) قوم و خویش. عضو خانواده :
نیست جز اشک کسش هم زانو
نیست جز سایه کسش هم پیوند.
نیست جز اشک کسش هم زانو
نیست جز سایه کسش هم پیوند.
خاقانی.
فرهنگ عمید
دو یا چند تن که با یکدیگر بستگی و پیوند داشته باشند.
کلمات دیگر: