کلمه جو
صفحه اصلی

یهودی

فارسی به انگلیسی

Jew (ish)


jewish, hebrew, israelite, judeo-, hebraic, jew, semite, jew (ish), yid

Hebrew, Israelite, Jewish, Judeo-, Hebraic, Jew, Semite


فارسی به عربی

اسرائیلی , عبری , یهودی

عربی به فارسی

جهود , يهودي , کليمي


يهودي


مترادف و متضاد

hebrew (اسم)
عبری، زبان عبری، عبرانی، یهودی

israelite (اسم)
عبرانی، یهودی

jew (اسم)
یهودی، جهود

jewish (صفت)
یهودی، موسوی

hebrew (صفت)
عبرانی، یهودی، موسوی

فرهنگ فارسی

واحدیهود، یک تن یهود، جهود، کلیمی، پیرودین موسی
۱- منسوب به یهود. ۲-متدین بدین یهود: یعقوب اسحاق کندی یهودی بود اما فیلسوف زمان. خویش بود. ۳- گاهی به آدم جبان وترسو و مردنی وکم دل وجرات گفته میشود.

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) کسی که دارای دین یهود باشد. ۲ - (عا. ) کنایه از: آدم خسیس و محافظه کار.

لغت نامه دهخدا

یهودی. [ ی َ دی ی / دی ] ( ص نسبی ) منسوب به یهود. ( ناظم الاطباء ). هر چیز منسوب و مربوط به یهود. || منسوب است به دروازه بغداد که درب الیهودش نامند. ( از لباب الانساب ). || جهود و کسی که دارای دین یهود باشد.تیداکی. ج ، یهودیان. ( از ناظم الاطباء ). جهود. ج ، یهود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یک تن از یهود. اسرائیلی.کلیمی. موسایی. موسوی. ( یادداشت مؤلف ). جهود. ( دهار ) ( از مهذب الاسماء ) ( السامی فی الاسامی ) :
چه فرمایی که از ظلم یهودی
گریزم بر در دیر سکوبا.
خاقانی.
مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزه لا می گریزم.
خاقانی.
- یهودی را وارد بغداد کردن ؛ دستار بر سر گبر نهادن. ( امثال و حکم دهخدا ).
- یهودی شدن ؛تهود. به دین حضرت موسی درآمدن. ( یادداشت مؤلف ).
- یهودی فش ؛ یهودی رنگ. به رنگ یهود. کنایه است از زردرنگ به سبب پاره زردرنگی که یهودیان برای تمیز از دیگران بر دوش می دوختند :
آن شمع یهودی فش بس زود سیه دل شد
اعجاز مسیحش نه در بار به صبح اندر.
خاقانی.
- یهودی فعل ؛ یهودی کردار. یهودی صفت :
مرا مشتی یهودی فعل خصمند
چو عیسی ترسم از طعن مفاجا.
خاقانی.
- یهودی گمان ؛ که پنداری چون یهودیان دارد. بدگمان. آنکه گمان بد در حق کسی دارد، به مناسبت اتهام و گمان بدی که یهود در حق حضرت مریم داشتند :
خاطر خاقانی و مریم یکی ست
وین جهلا جمله یهودی گمان.
خاقانی.
- یهودی مذهب ؛ که مذهب یهودی دارد. که به دین کلیمی متدین است. آنکه پیرو دین حضرت موسی است :
از علی نسبت کنم اما یهودی مذهبم
در زمین دعوی کنم اما اثیری گوهرم.
خاقانی.
- امثال :
یهودی چون فقیر شود به حسابهای کهنه رجوع کند. ( امثال و حکم دهخدا ).
یهودی دعایش را ( یا طلسمش را ) آورده است ؛ پس از مبغوض بودن در نزد کسی اینک بار دیگر محبوب شده است. ( از امثال و حکم دهخدا ).
|| گاهی به آدم جبان و ترسو و مردنی و کم دل و جرأت بر سبیل تحقیر گفته می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه ). || ( حامص ) جهودی. یهود بودن. متدین به دین حضرت موسی بودن : تو را با یهودی و مسلمانی او چه کار. ( یادداشت مؤلف ).

یهودی. [ ی َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن عبدالکریم وزان جرجانی یهودی ، مکنی به ابومحمد. از محدثان بود. در باب الیهود منزل داشت ، از این رو بدان نام موسوم گشت. وی در صف الغزالین مسجد داشت و از ابوالاشعب احمدبن مقدام و جز وی روایت کرد وابوبکر اسماعیلی و ابواحمدبن عدی از او روایت دارند. او به سال 307 هَ. ق. درگذشت. ( از لباب الانساب ).

یهودی . [ ی َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبدالکریم وزان جرجانی یهودی ، مکنی به ابومحمد. از محدثان بود. در باب الیهود منزل داشت ، از این رو بدان نام موسوم گشت . وی در صف الغزالین مسجد داشت و از ابوالاشعب احمدبن مقدام و جز وی روایت کرد وابوبکر اسماعیلی و ابواحمدبن عدی از او روایت دارند. او به سال 307 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).


یهودی . [ ی َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبیداﷲ یهودی ، مکنی به ابومحمد. از محدثان بود و از قاضی ابوعبداﷲ حسین بن اسماعیل حاملی روایت شنید و ابوالقاسم بن یوسف مهروانی و جز وی از او روایت دارند. او به سال 408 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).


یهودی . [ ی َ دی ی / دی ] (ص نسبی ) منسوب به یهود. (ناظم الاطباء). هر چیز منسوب و مربوط به یهود. || منسوب است به دروازه ٔ بغداد که درب الیهودش نامند. (از لباب الانساب ). || جهود و کسی که دارای دین یهود باشد.تیداکی . ج ، یهودیان . (از ناظم الاطباء). جهود. ج ، یهود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک تن از یهود. اسرائیلی .کلیمی . موسایی . موسوی . (یادداشت مؤلف ). جهود. (دهار) (از مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) :
چه فرمایی که از ظلم یهودی
گریزم بر در دیر سکوبا.

خاقانی .


مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزه لا می گریزم .

خاقانی .


- یهودی را وارد بغداد کردن ؛ دستار بر سر گبر نهادن . (امثال و حکم دهخدا).
- یهودی شدن ؛تهود. به دین حضرت موسی درآمدن . (یادداشت مؤلف ).
- یهودی فش ؛ یهودی رنگ . به رنگ یهود. کنایه است از زردرنگ به سبب پاره ٔ زردرنگی که یهودیان برای تمیز از دیگران بر دوش می دوختند :
آن شمع یهودی فش بس زود سیه دل شد
اعجاز مسیحش نه در بار به صبح اندر.

خاقانی .


- یهودی فعل ؛ یهودی کردار. یهودی صفت :
مرا مشتی یهودی فعل خصمند
چو عیسی ترسم از طعن مفاجا.

خاقانی .


- یهودی گمان ؛ که پنداری چون یهودیان دارد. بدگمان . آنکه گمان بد در حق کسی دارد، به مناسبت اتهام و گمان بدی که یهود در حق حضرت مریم داشتند :
خاطر خاقانی و مریم یکی ست
وین جهلا جمله یهودی گمان .

خاقانی .


- یهودی مذهب ؛ که مذهب یهودی دارد. که به دین کلیمی متدین است . آنکه پیرو دین حضرت موسی است :
از علی نسبت کنم اما یهودی مذهبم
در زمین دعوی کنم اما اثیری گوهرم .

خاقانی .


- امثال :
یهودی چون فقیر شود به حسابهای کهنه رجوع کند . (امثال و حکم دهخدا).
یهودی دعایش را (یا طلسمش را) آورده است ؛ پس از مبغوض بودن در نزد کسی اینک بار دیگر محبوب شده است . (از امثال و حکم دهخدا).
|| گاهی به آدم جبان و ترسو و مردنی و کم دل و جرأت بر سبیل تحقیر گفته می شود. (فرهنگ لغات عامیانه ). || (حامص ) جهودی . یهود بودن . متدین به دین حضرت موسی بودن : تو را با یهودی و مسلمانی او چه کار. (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

پیرو دین موسی، یهود، جهود، کلیمی.

جدول کلمات

جهود


کلمات دیگر: