خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن افتادگی کردن و متواضع بودن .
خاک بودن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خاک بودن. [ دَ ] ( مص مرکب ) خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن. ( آنندراج ). افتادگی کردن و متواضع بودن. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ) :
ز مادر هم از تخم ضحاک بود
سرسر کشان پیش او خاک بود.
ز مادر هم از تخم ضحاک بود
سرسر کشان پیش او خاک بود.
فردوسی.
پیشنهاد کاربران
خاک کسی یا چیزی بودن: در مقابل آن چیز یا کس بی ارزش بودن
سیم سخن زن که درم خاک اوست
زر چه سگ است، آهوی فتراک اوست
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر، برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص ۲۴٠.
سیم سخن زن که درم خاک اوست
زر چه سگ است، آهوی فتراک اوست
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر، برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص ۲۴٠.
کلمات دیگر: