تصمیم گرفتن
جای کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جای کردن. [ ک َدَ ] ( مص مرکب ) تصمیم گرفتن. عازم شدن :
پس اهریمن بدکنش رای کرد
بدل کشتن جانور جای کرد.
در آن صحن بهشتی جای کردند
ملک را بارگه بر پای کردند.
نتواند که بر آن جای کند غیرهمای.
پس اهریمن بدکنش رای کرد
بدل کشتن جانور جای کرد.
فردوسی.
|| منزل گزیدن : در آن صحن بهشتی جای کردند
ملک را بارگه بر پای کردند.
نظامی.
جاودان قصر تعالیت چنان باد که مرغ نتواند که بر آن جای کند غیرهمای.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
جای کردن: جای دادن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۱۷ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۱۷ ) .
کلمات دیگر: