کلمه جو
صفحه اصلی

مزج


مترادف مزج : آمیختن، اختلاط، امتزاج، آمیزش

فارسی به انگلیسی

mixing

مترادف و متضاد

۱. آمیختن
۲. اختلاط، امتزاج
۳. آمیزش


آمیختن


اختلاط، امتزاج


آمیزش


فرهنگ فارسی

دهی از دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود دارای ۱۱۵٠ تن سکنه . محصول : غلات پنبه بادام انگور.
۱- ( مصدر ) آمیختن درهم آمیختن مخلوط کردن . ۲- ( اسم ) آمیزش اختلاط .
نیزه با زج

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) آمیختن ، درهم آمیختن ، مخلوط کردن . ۲ - (اِمص . ) آمیزش ، اختلاط .

لغت نامه دهخدا

مزج. [ م َ ] ( ع مص ) آمیختن. ( غیاث اللغات ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). آمیزش. آمیختگی. آمیغ. خلط. در هم کردن. ممزوج کردن. امتزاج. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آمیختن شراب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || برافژولیدن قوم و سگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مزج فلاناً؛ برافژولیدن فلان را. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) عسل و انگبین. انگبین. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بادام تلخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). درخت بادام تلخ است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مزج. [ م ِ ] ( ع اِ ) بادام تلخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || انگبین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عسل و انگبین. ( ناظم الاطباء ).

مزج. [ م ِ زَ ج ج ] ( ع اِ ) نیزه خرد و کوتاه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( منتهی الارب ).

مزج. [ م ُ زَج ج ] ( ع ص ) نیزه بازُج. ( آنندراج ): رمح ٌ مزج ؛ نیزه باپیکان. ( منتهی الارب ).

مزج . [ م ُ زَج ج ] (ع ص ) نیزه ٔ بازُج . (آنندراج ): رمح ٌ مزج ؛ نیزه ٔ باپیکان . (منتهی الارب ).


مزج . [ م َ ] (ع مص ) آمیختن . (غیاث اللغات ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). آمیزش . آمیختگی . آمیغ. خلط. در هم کردن . ممزوج کردن . امتزاج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آمیختن شراب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || برافژولیدن قوم و سگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مزج فلاناً؛ برافژولیدن فلان را. (ناظم الاطباء). || (اِ) عسل و انگبین . انگبین . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بادام تلخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درخت بادام تلخ است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مزج . [ م ِ ] (ع اِ) بادام تلخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عسل و انگبین . (ناظم الاطباء).


مزج . [ م ِ زَ ج ج ] (ع اِ) نیزه ٔ خرد و کوتاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

آمیختن، آمیخته کردن، در هم کردن.

دانشنامه عمومی

مزج (شاهرود). مزج یکی از روستاهای شهرستان شاهرود در استان سمنان ایران است.
این روستا در دهستان کلاته های غربی در بخش بسطام جای دارد. جمعیت روستای مزج بر پایه نتایج سرشماری سال ۱۳۸۵ برابر با ۶۶۶ نفر (۲۱۵ خانوار) بوده است.
مزج در ۳۶ دقیقه و ۳۶ درجه عرض جغرافیایی و ۲۴ دقیقه و ۵۵ درجه طول جغرافیایی قرار گرفته و در حدود ۱۲۴۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد. این روستا در بین دو روستای خیج و گیلان (جیلان) قرار گرفته و مردم این خطه روستای خود را مغز می نامند. شغل اصلی اهالی روستا، کشاورزی و دامپروری است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳(بار)
آمیختن. «مَزَجَ الشَّرابَ بِالْماءِ مَزْجاً: خَلَطَهُ بِهِ». . مزاج مصدر است و به معنی ممزوج «مایَمْزُجُ بِهِ» نیز آید مراد از آن در آیه معنای دوم است یعنی آنچه به شراب اهل بهشت آمیخته شده از تسنیم است و آن چشمه ایست که مقربون از آن می‏نوشند. . . مِزاج در هردو آیه به معنی مفعول است و این لفظ بیشتر از سه بار در قران مجید نیامده است.

پیشنهاد کاربران

یکی از اسباب اختیاری اشاعه مزج است . مانند اینکه دو نفر با هم و با اختیار هم ، گندم های خود را مخلوط نمایند .


کلمات دیگر: