کلمه جو
صفحه اصلی

ملیح


مترادف ملیح : باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین، گندمگون، گیرا، خوشگل، دل ربا، زیبا، قشنگ ، خوش آیند، دل نشین، دوست داشتنی

متضاد ملیح : زشت، بدگل

برابر پارسی : بانمک

فارسی به انگلیسی

charming, of attractive beauty, melodious, cunning, cute, melodious attractive, comely, fetching, maidenly, pretty, sweet

charming, of attractive beauty, melodious attractive


comely, fetching, maidenly, pretty, sweet


فارسی به عربی

رخیم , سحر , نغمی

مترادف و متضاد

graceful (صفت)
دلپذیر، مطبوع، خوش ریخت، فرخ، برازنده، ظریف، ملیح

sugary (صفت)
شیرین، قندی، ملیح، شیرین زبان، شکری، قنددار

melodic (صفت)
دلپذیر، خوش اهنگ، ملیح، خوش نوا، خوش هوا، دارای ملودی

tuneful (صفت)
شیرین، خوش اهنگ، ملیح، خوش الحان

dulcet (صفت)
شیرین، خوش اهنگ، ملیح

mellifluous (صفت)
شیرین، ملیح، خوش زبان، عسلی، عسل دار، خوش صحبت، خوش هوا

melodious (صفت)
دلپذیر، ملیح، خوش نوا، دارای ملودی

باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین ≠ زشت، بدگل


گندمگون، گیرا


خوشگل، دل‌ربا، زیبا، قشنگ


۱. باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین
۲. گندمگون، گیرا
۳. خوشگل، دلربا، زیبا، قشنگ ≠ زشت، بدگل
۴. خوشآیند، دلنشین، دوستداشتنی


فرهنگ فارسی

نمکین، نمک دار، گندمگون، خوب صورت
( صفت ) ۱ - نمک دار شور . ۲ - دارای ملاحت نمکین با نمک : [ کان نمک رسید هین گر تو ملیح و عاشقی کاس ستان و کاسه ده شور گزین نه شوربا ] ( دیوان کبیر ۳ ) ۳۶ : ۱ - گندمگون . ۴ - خوشگل خوب روی جمع : ملاح .
نوعی از عوسج تاست بزرگ برگ و سرخ

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - نمکین ، نمک دار. ۲ - دارای

لغت نامه دهخدا

ملیح. [ م َ ] ( ع ص ) رجل ملیح ؛ مردی شیرین. ج ، مِلاح ، اَملاح. ( مهذب الاسماء ). مرد خوب صورت. ( ناظم الاطباء ). خوب صورت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دارای ملاحت. تأنیث آن ملیحة. ج ، ملاح ، املاح. ( از اقرب الموارد ). || قبره. کاکلی. ( از دزی ج 1 ص 7 ).
- ابوالملیح ؛ قبره و چکاوک. ( ناظم الاطباء ).
|| آب نمکین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): ماء ملیح ؛آب نمکین. ج ، ملاح ، املاح. ( ناظم الاطباء ). ضد عذب. ( اقرب الموارد ). || سمک ملیح ؛ ماهی شور. ( مهذب الاسماء ). ماهی نمک زده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ماهی نمک سود. ( ناظم الاطباء ). ماهی نمک سود، یعنی قدیده شده. ( از اقرب الموارد ). || قلیب ملیح ؛ چاه آب شور. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نمکین. نمک دار. ( ازناظم الاطباء ). نمکین. ( غیاث ). باملاحت. بانمک. مجازاً شیرین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پیر... به زبان فصیح و بیان ملیح این ابیات انشاد فرمود. ( مقامات حمیدی چ اصفهان ص 191 ). زبان را به الفاظ ملیح و سخنهای فصیح بگشاد، چنانکه همگنان متحیر ماندند. ( تاریخ غازان ص 4 ).
- ملیح الکلام ؛ فصیح و زبان آور. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ترکیب بعد شود.
- ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به ترکیب قبل شود.
|| مجازاً ضد صبیح که سفیدلون باشد. ( غیاث ). گندمگون. || زیبا. خوب صورت. مطبوع و خوشنما و خوش آیند. ( از ناظم الاطباء ) :
آخر نه گناهی است که من کردم و بس
منظور ملیح دوست دارد همه کس.
سعدی.
- ملیح المنظر ؛ خوش نما. خوش منظر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): علیها هدب ذهبی اللون ملیح المنظر. ( ابن البیطار یادداشت ایضاً ).
- ملیح صورت ؛ خوب صورت. زیبا. جمیل : در هر ناحیتی و ولایتی چیزی بود بدان ناحیت و ولایت منسوب ،گویند حکمای یونان ، و زرگران شهر حران... ملیح صورتان بخارا، زیرکان و نقاشان چین... ( تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 28 ).

ملیح. [ ] ( اِ ) نوعی از عوسج است بزرگ برگ و سرخ. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( فهرست مخزن الادویه ).

ملیح . [ ] (اِ) نوعی از عوسج است بزرگ برگ و سرخ . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).


ملیح . [ م َ ] (ع ص ) رجل ملیح ؛ مردی شیرین . ج ، مِلاح ، اَملاح . (مهذب الاسماء). مرد خوب صورت . (ناظم الاطباء). خوب صورت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دارای ملاحت . تأنیث آن ملیحة. ج ، ملاح ، املاح . (از اقرب الموارد). || قبره . کاکلی . (از دزی ج 1 ص 7).
- ابوالملیح ؛ قبره و چکاوک . (ناظم الاطباء).
|| آب نمکین . (منتهی الارب ) (آنندراج ): ماء ملیح ؛آب نمکین . ج ، ملاح ، املاح . (ناظم الاطباء). ضد عذب . (اقرب الموارد). || سمک ملیح ؛ ماهی شور. (مهذب الاسماء). ماهی نمک زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماهی نمک سود. (ناظم الاطباء). ماهی نمک سود، یعنی قدیده شده . (از اقرب الموارد). || قلیب ملیح ؛ چاه آب شور. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نمکین . نمک دار. (ازناظم الاطباء). نمکین . (غیاث ). باملاحت . بانمک . مجازاً شیرین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیر... به زبان فصیح و بیان ملیح این ابیات انشاد فرمود. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 191). زبان را به الفاظ ملیح و سخنهای فصیح بگشاد، چنانکه همگنان متحیر ماندند. (تاریخ غازان ص 4).
- ملیح الکلام ؛ فصیح و زبان آور. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- ملیح المحاوره ؛ خوش بیان . شیرین سخن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب قبل شود.
|| مجازاً ضد صبیح که سفیدلون باشد. (غیاث ). گندمگون . || زیبا. خوب صورت . مطبوع و خوشنما و خوش آیند. (از ناظم الاطباء) :
آخر نه گناهی است که من کردم و بس
منظور ملیح دوست دارد همه کس .

سعدی .


- ملیح المنظر ؛ خوش نما. خوش منظر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): علیها هدب ذهبی اللون ملیح المنظر. (ابن البیطار یادداشت ایضاً).
- ملیح صورت ؛ خوب صورت . زیبا. جمیل : در هر ناحیتی و ولایتی چیزی بود بدان ناحیت و ولایت منسوب ،گویند حکمای یونان ، و زرگران شهر حران ... ملیح صورتان بخارا، زیرکان و نقاشان چین ... (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 28).

فرهنگ عمید

۱. نمک دار.
۲. گندمگون، خوب صورت، نمکین.

جدول کلمات

نمک

پیشنهاد کاربران

بالنگ

کلمه ای است تازی ازباب ملح= نمک. ملیح =بانمک

نمکین

معنی اسم ملیح یعی زیبا و خوشایند


ملیحسا : /malih sā/ مَلیح سا ( عربی ـ فارسی ) ( ملیح سا ( پسوند شباهت ) ) ، 1 - همچون ملیح، زیبا و خوشایند، دارای ملاحت، با نمک؛ 2 - ( در قدیم ) دوست داشتنی و مورد پسند. اسم ملیحسا مورد تایید ثبت احوال کشور برای نامگذاری دختر است .

بالنگ. بانمک.

مامانی، شیرین، جذّاب، خوش سخن، Cute


کلمات دیگر: