محور. [ م ِح ْ وَ ] (ع اِ) آنچه گرد خود گردد. تیر چرخ دلو. تیر هر چرخ که چرخ بدان گردد از آهن باشد یا از چوب . قعو، محور آهنی . (منتهی الارب ). || آهن که در میان چرخ چاه بود. آهن که در میان بکره بود. (مهذب الاسماء). || خط مستقیم حقیقی یا فرضی که جسمی به دور آن گردد. || خطی مستقیم که دو قطب کره را بپیوندد. خطی که میان دو قطب پیوسته است : آن خط که اندرون کره از قطب تا قطب پیوندد او را محور خوانند و او نیز همچنان ایستاده بود همچون دو قطب که نهایت اویند هر چند که کره همی گردد. (التفهیم ص
31). خطمستقیم ثابتی که کره بر آن گردد و دو قطب کره دو سوی آن خط باشند. (حاشیه ٔ التفهیم ص
31). || خط موهوم متصل از دو سوی به دو قطب فلک
: بسا قلعه هایی که از برج هر یک
سر پاسبانان رسیدی به محور.
فرخی .
همی نماید هیبت همی نماید شور
همی برآید موجش برابر محور.
فرخی .
بزیر پرّ قوش اندر همه چون فَرْخ دیباها
به پرّ کبک بر خطی سیه چون خط محورها.
منوچهری .
پاینده باد عمر تو تا چرخ ملک را
دولت ز خامه ٔ تو خط محور آورد.
معزی (دیوان ص 182).
جوهر نیند و جوهر از ایشان بَرَد عَرَض
محور نهاده ٔ عَرَضند و نه محورند.
ناصرخسرو.
گه اندر ارثماطیقی که تا چیست
سماک و فرقدان و قطب و محور.
ناصرخسرو.
شب را معزول کرد چشمه ٔ خورشید
رایت دینارگون کشید به محور.
مسعودسعد.
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری راکه شاه
سوی او محور زخط استوا کردی رها.
خاقانی .
گر چه محور سپرد قرصه ٔ خور
قرص خور بین که به محور سپرند.
خاقانی .
تیر چون در زه نشاندی بر کمان چرخ وش
گفتی او محور همی راند ز خط استوا.
خاقانی .
-
محور آسمان ؛ محور فلک .
-
محور چرخ ؛ محور فلک .
-
محور زمین ؛ خطی موهوم که یک سر آن به قطب شمال و سر دیگر آن به قطب جنوب پیوسته است و زمین حرکت وضعی خود را به دور این خط انجام می دهد. آسه .
-
محور عالم ؛ خطی است موهوم در امتداد محور زمین که فرض شده است آسمان دور آن می گردد.
-
محور فلک ؛ محور آسمان . محور چرخ . خطی موهوم که از دو سوی به قطب فلک پیوسته است .
-
محور کره ؛ قطر ثابتی که کره بر آن گردد. آن قطر باشد که کره بر آن گردد.
|| خط واصل بین دو مرکز (در دو دایره ٔ موازی ).
-
محور اطول یا قطر اطول (در بیضی ) ؛ خطی که از دو کانون و مرکز بیضی گذرد و دو سر آن پیوسته بر محیط بیضی باشد.
-
محور اقصر یا قطر اقصر (در بیضی ) ؛ عمودی که از مرکز بیضی بر محور اطول آن اخراج گردد و دو سر آن پیوسته ٔ محیط بیضی باشد.
-
محور جیب ها یا محور عرضها یا محور سینوس ها (در دایره ٔ مثلثاتی ) ؛ محوری است عمود بر محور کسینوس ها (محور طولها). امتدادی است در دایره که جیب زوایا را در روی آن می خوانند. رجوع به جیب شود.
-
محور طول ها یا محور کسینوس ها (در دایره ٔ مثلثاتی ) ؛ محوری است که مقدار طول زوایا را در روی آن تعیین کنند. رجوع به ظل شود.
|| مرکز چیزی . مدار. || حلقه که زبان کمربندی بدان بند می گردد. (منتهی الارب ). حلقه ای که زبانه ٔ کمربند بدان بند می گردد. || آهن که بدان داغ کنند. (منتهی الارب ). || چوبه (برای خمیر). چوبه ٔ نان . وردنه . دَست وَردَه . دَسوَردَه . (منتهی الارب ). چوبی که خمیر بدان پهن کنند. چوب نان . ج ، محاور. چوبه ٔ خمیر گستردن . چوبه ٔ نان پختن . (مهذب الاسماء). || ستونه ٔ آسیا. || تعبیری از ارتباط مستقیم دوستانه یا سیاسی میان دونقطه یا ناحیه : محور رم و برلین ، محور پاریس و لندن . || (اِخ ) در اصطلاح سیاسی در جنگ جهانگیردوم به اتحادیه ٔ دولتهای ایتالیا و آلمان و ژاپن اطلاق می شد.