کلمه جو
صفحه اصلی

نعره


مترادف نعره : بانگ، خروش، زوزه، غریو، فریاد

برابر پارسی : فریاد، غریو، ویله

فارسی به انگلیسی

cry, clamour, roar, bawl, bellow, howl, scream, yell, yowl, shout, holler

cry, clamour, roar, shout


bawl, bellow, cry, howl, scream, yell, yowl


فارسی به عربی

شعار , صرخة

مترادف و متضاد

slogan (اسم)
ورد، شعار، خروش، ارم، تکیه کلام، نعره

yell (اسم)
صدا، ضجه، هلهله، نعره

vociferation (اسم)
داد و بیداد، فریاد، جیغ، داد، نعره

بانگ، خروش، زوزه، غریو، فریاد


فرهنگ فارسی

یکبارفریادزدن، فریاد، بانگ بلند، نعرات جمع
۱ - (مصدر ) یک بار فریاد کردن . ۲ - آوازی که از بیتی بر آرند . ۳ - فریاد و فغان ببانگ بلند جمع : نعرات . یا نعره برداشتن . فریاد کردن: و یکی از خراسانیان بی اختیار نعره تنکیر برداشت و باو از بلند بر خاتم پیغمبران ...صلوات فرستاد.

فرهنگ معین

(نَ رِ ) [ ع . نعرة ] (اِ. ) فریاد، بانگ بلند.

لغت نامه دهخدا

( نعرة ) نعرة. [ ن َ رَ ] ( ع اِ ) آواز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به نعره شود. || آواز خیشوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، نعرات.
- نعرةالنجم ؛ وزش باد و سختی گرمی وقت طلوع آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). وزش باد با سختی گرما وقت طلوع آن ستاره. ( ناظم الاطباء ).
|| ( مص ) بانگ کردن و آواز دادن از خیشوم. ( از ناظم الاطباء ). نُعار. ( از منتهی الارب ). || جوشیدن خون از رگ ، یا با بانگ برآمدن خون از رگ. || رفتن در بلاد. ( از ناظم الاطباء ).

نعرة. [ ن َ ع َ رَ ] ( ع اِمص ) بزرگ منشی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کبر. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). خودبینی. ( ناظم الاطباء ). نُعَرَة. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) کار که بدان آهنگ نمایند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کار مقصود. کاری که آهنگ وی کنند. نُعَرَة. ( ناظم الاطباء ).

نعرة. [ ن َ ع ِ رَ ] ( ع ص ) تأنیث نَعِر. رجوع به نَعِر شود.

نعرة. [ ن ُ رَ ] ( ع اِ ) بن بینی ، یا اندرون آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خیشوم. ( اقرب الموارد ). نُعَرَة. ( ناظم الاطباء ).

نعرة. [ ن ُ ع َ رَ ]( ع اِ ) خیشوم. ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). نُعرَة. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) خودبینی. بزرگ منشی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یقال فی رأسه نعرة؛ ای کبر. ( منتهی الارب ). خیلاء. کبر. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) کار مقصود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کاری که آهنگ وی کنند. ( ناظم الاطباء ). || بچه ناتمام گورخر در رحم مادر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جنینی که گورخر در رحم دارد پیش از آنکه خلقت آن کامل شود. ( از اقرب الموارد ). || یقال للمراءة و لکل انثی ما حملت نعرة قط؛ ای حملت ملقوجاً. ( منتهی الارب ). بچه در شکم مادر چون شکل گیرد. اولاد الحوامل اذا صورت. ( اقرب الموارد ). جنین متشکل شده در زهدان. ( ناظم الاطباء ). || بادی که در بینی پیچد و آن را به لرزه درآورد. ( از اقرب الموارد ). بادی که در بینی درآید و آواز زه برآرد. ( ناظم الاطباء ). || میوه ای که درخت اراک دهد. نخستین بار درخت اراک. ( از اقرب الموارد ). || ذبابه درشت ازرق رنگی که بر چارپایان فرودآید و آزارشان کند و در بینی خر و اسب داخل شود، آن را نعرة گفته اند به مناسبت نعیر آن یعنی صدایش.ج ، نُعَر، نعرات. ( از اقرب الموارد ). خرمگس. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( زمخشری ). مگس خر. ( زمخشری ).

نعره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهقه . (یادداشت مؤلف ) :
ز بس نعره و ناله ٔ کرنای
همی آسمان اندرآمد ز جای .

فردوسی .


بیاورد لشکر ز چپ و ز راست
همه مغز گردان ز نعره بکاست .

فردوسی .


چو بشنید آن نعره را کوهزاد
بلرزید دل در بر بدنژاد.

فردوسی .


از تک اسب و بانگ و نعره ٔ مرد
کوه پرنوف شد هوا پرگرد.

عنصری یا عسجدی .


وز عجز دو گوش تا سپیده دم
در نعره ٔ بانگ پاسبان بندم .

مسعودسعد.


زنده شد لهو و شادی از پی آنک
نعره ٔ رعد نفخه ٔ صور است .

مسعودسعد.


آتش رخسار او دیدم سپند او شدم
بی من از من نعره سر برزد پشیمان آمدم .

خاقانی .


عابدان نعره برآرند به میدانگه از آنک
نعره ٔ شیردلان در صف هیجا شنوند.

خاقانی .


صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته
نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته .

خاقانی .


هر شب پیش از نعره ٔ خروس غریو نای و کوس برخاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 409).
دل بیمار را در عشق آن بت
شفا از نعره های عاشقانه ست .

عطار.


چون نباشی راست می دان که چپی
هست پیدا نعره ٔ شیر و کپی .

مولوی .


او خروس آسمان بوده ز پیش
نعره های او همه در وقت خویش .

مولوی .


یک نعره ٔ مستانه ز سوئی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد.

؟


|| فغان و هرین و زاری به بانگ بسیار بلند. (ناظم الاطباء).رجوع به شواهد بالا شود.
- نعره از ابر بگذاشتن :
همی هر زمان اسب برگاشتی
وز ابر سیه نعره بگذاشتی .

فردوسی .


سپه یکسره بانگ برداشتند
یلان نعره از ابر بگذاشتند.

فردوسی .


- نعره از گردون بگذاشتن :
که و دشت نخجیر برداشتند
ز گردون همی نعره بگذاشتند.

فردوسی .



نعرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به نعره شود. || آواز خیشوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، نعرات .
- نعرةالنجم ؛ وزش باد و سختی گرمی وقت طلوع آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). وزش باد با سختی گرما وقت طلوع آن ستاره . (ناظم الاطباء).
|| (مص ) بانگ کردن و آواز دادن از خیشوم . (از ناظم الاطباء). نُعار. (از منتهی الارب ). || جوشیدن خون از رگ ، یا با بانگ برآمدن خون از رگ . || رفتن در بلاد. (از ناظم الاطباء).


نعرة. [ ن َ ع َ رَ ] (ع اِمص ) بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خودبینی . (ناظم الاطباء). نُعَرَة. (ناظم الاطباء). || (اِ) کار که بدان آهنگ نمایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کار مقصود. کاری که آهنگ وی کنند. نُعَرَة. (ناظم الاطباء).


نعرة. [ ن َ ع ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث نَعِر. رجوع به نَعِر شود.


نعرة. [ ن ُ رَ ] (ع اِ) بن بینی ، یا اندرون آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیشوم . (اقرب الموارد). نُعَرَة. (ناظم الاطباء).


نعرة. [ ن ُ ع َ رَ ](ع اِ) خیشوم . (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). نُعرَة. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خودبینی . بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال فی رأسه نعرة؛ ای کبر. (منتهی الارب ). خیلاء. کبر. (اقرب الموارد). || (اِ) کار مقصود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاری که آهنگ وی کنند. (ناظم الاطباء). || بچه ٔ ناتمام گورخر در رحم مادر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جنینی که گورخر در رحم دارد پیش از آنکه خلقت آن کامل شود. (از اقرب الموارد). || یقال للمراءة و لکل انثی ما حملت نعرة قط؛ ای حملت ملقوجاً. (منتهی الارب ). بچه در شکم مادر چون شکل گیرد. اولاد الحوامل اذا صورت . (اقرب الموارد). جنین متشکل شده در زهدان . (ناظم الاطباء). || بادی که در بینی پیچد و آن را به لرزه درآورد. (از اقرب الموارد). بادی که در بینی درآید و آواز زه برآرد. (ناظم الاطباء). || میوه ای که درخت اراک دهد. نخستین بار درخت اراک . (از اقرب الموارد). || ذبابه ٔ درشت ازرق رنگی که بر چارپایان فرودآید و آزارشان کند و در بینی خر و اسب داخل شود، آن را نعرة گفته اند به مناسبت نعیر آن یعنی صدایش .ج ، نُعَر، نعرات . (از اقرب الموارد). خرمگس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ). مگس خر. (زمخشری ).


فرهنگ عمید

فریاد؛ بانگ بلند.
⟨ نعره‌ زدن: (مصدر لازم) فریاد زدن؛ فریاد و فغان کردن به بانگ بلند.
⟨ نعره‌ کشیدن: (مصدر لازم) فریاد کشیدن؛ نعره زدن.


فریاد، بانگ بلند.
* نعره زدن: (مصدر لازم ) فریاد زدن، فریاد و فغان کردن به بانگ بلند.
* نعره کشیدن: (مصدر لازم ) فریاد کشیدن، نعره زدن.

دانشنامه عمومی

نعره (به عربی: نعرة) یک روستا در سوریه است که در استان حمص واقع شده است. نعره ۲٬۳۳۷ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای سوریه

غرّش، فریاد بلند.


جدول کلمات

خروش

پیشنهاد کاربران

صیحه

صدای بلند

معرب از ناره

فریاد، داد، هوار، صدای حیوانات وحشی


عربده. یا اربده؟؟اگر کلمه ایی عربی نیست. ولی با حروف مخصوص عربی ( ح. ع. ث. ص. ض. ذ. ط. ظ ) نوشته شده است. یعنی آن کلمه تورکی است. برای رد گم کنی با حروف مخصوص عربی نوشته شده است. کلماتی که اولشان. و یا آخرشان ار ( قهرمان ) دارنند. مثل ارسلان. سالار. تالار. ارطغرل. ارسطو


کلمات دیگر: