مترادف نعره : بانگ، خروش، زوزه، غریو، فریاد
برابر پارسی : فریاد، غریو، ویله
cry, clamour, roar, shout
bawl, bellow, cry, howl, scream, yell, yowl
بانگ، خروش، زوزه، غریو، فریاد
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عنصری یا عسجدی .
مسعودسعد.
مسعودسعد.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
عطار.
مولوی .
مولوی .
؟
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
نعرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به نعره شود. || آواز خیشوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، نعرات .
- نعرةالنجم ؛ وزش باد و سختی گرمی وقت طلوع آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). وزش باد با سختی گرما وقت طلوع آن ستاره . (ناظم الاطباء).
|| (مص ) بانگ کردن و آواز دادن از خیشوم . (از ناظم الاطباء). نُعار. (از منتهی الارب ). || جوشیدن خون از رگ ، یا با بانگ برآمدن خون از رگ . || رفتن در بلاد. (از ناظم الاطباء).
نعرة. [ ن َ ع َ رَ ] (ع اِمص ) بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خودبینی . (ناظم الاطباء). نُعَرَة. (ناظم الاطباء). || (اِ) کار که بدان آهنگ نمایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کار مقصود. کاری که آهنگ وی کنند. نُعَرَة. (ناظم الاطباء).
نعرة. [ ن َ ع ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث نَعِر. رجوع به نَعِر شود.
نعرة. [ ن ُ رَ ] (ع اِ) بن بینی ، یا اندرون آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیشوم . (اقرب الموارد). نُعَرَة. (ناظم الاطباء).
نعرة. [ ن ُ ع َ رَ ](ع اِ) خیشوم . (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). نُعرَة. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خودبینی . بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال فی رأسه نعرة؛ ای کبر. (منتهی الارب ). خیلاء. کبر. (اقرب الموارد). || (اِ) کار مقصود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاری که آهنگ وی کنند. (ناظم الاطباء). || بچه ٔ ناتمام گورخر در رحم مادر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جنینی که گورخر در رحم دارد پیش از آنکه خلقت آن کامل شود. (از اقرب الموارد). || یقال للمراءة و لکل انثی ما حملت نعرة قط؛ ای حملت ملقوجاً. (منتهی الارب ). بچه در شکم مادر چون شکل گیرد. اولاد الحوامل اذا صورت . (اقرب الموارد). جنین متشکل شده در زهدان . (ناظم الاطباء). || بادی که در بینی پیچد و آن را به لرزه درآورد. (از اقرب الموارد). بادی که در بینی درآید و آواز زه برآرد. (ناظم الاطباء). || میوه ای که درخت اراک دهد. نخستین بار درخت اراک . (از اقرب الموارد). || ذبابه ٔ درشت ازرق رنگی که بر چارپایان فرودآید و آزارشان کند و در بینی خر و اسب داخل شود، آن را نعرة گفته اند به مناسبت نعیر آن یعنی صدایش .ج ، نُعَر، نعرات . (از اقرب الموارد). خرمگس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ). مگس خر. (زمخشری ).
فریاد؛ بانگ بلند.
〈 نعره زدن: (مصدر لازم) فریاد زدن؛ فریاد و فغان کردن به بانگ بلند.
〈 نعره کشیدن: (مصدر لازم) فریاد کشیدن؛ نعره زدن.
غرّش، فریاد بلند.