اقرار. [ اِ ] (ع مص ) ثابت کردن کسی را در کاری . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بگفت بر خود ثابت کردن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بگفت خود ثابت شدن و با لفظ گرفتن و آوردن و کردن و داشتن و دادن مستعمل . (آنندراج ). || اقرار کردن .(تاج المصادر) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). اعتراف کردن . (تاج العروس ). خستو شدن . (تاریخ بیهقی ). اذعان . (تاج العروس ). خلاف انکار
: یک یک بر وی بشمردم همه
عیب تن خویش باقرار خویش .
ناصرخسرو.
خلیفه مجمعی ساخت ... و شرطی را بفرمود تا بنام هر خادم ضیاعی بنویسد: بعضی باقرار، بعضی بملک و بعضی بوقف . (تذکرةالاولیاء عطار). چندانکه مرا در حق درویشان ارادت است و اقرار این شوخ دیده را عداوت است و انکار. (گلستان سعدی ). یکی از حکما را شنیدم که میگفت هرگز کسی بجهل خویش اقرار نکرده است مگر... (گلستان سعدی ).
دگر مگوی که من ترک عشق خواهم کرد
که قاضی از پس اقرار نشنود انکار.
سعدی .
-
اقرار آوردن ؛ بر گناه و تقصیر خود اعتراف کردن . (ناظم الاطباء)
:گر خون من و جمله ٔ عالم تو بریزی
اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست .
سعدی .
بدر تمام روزی در آفتاب رویت
گر بنگرد بیارد اقرار ناتمامی .
سعدی .
-
اقرار دادن ؛ اعتراف کردن . اذعان کردن . مقر شدن
: ای بار خدایی که همه بار خدایان
دادند باصل و شرف و گوهرت اقرار.
منوچهری .
ای داده باقبال تو اقرار همه خلق
در حکم ، یک اقرار ز هفتاد گوا به .
قطران .
مده بر عیب کس نادیده اقرار
وگر دیدی بپوشی بهتر ای یار.
ناصرخسرو.
شنود گوش و دل اقرار کرد صانع را
بداد عقل بر اقرار صنع او اقرار.
ناصرخسرو.
ایا ز دولت تو دیده هر کسی معجز
ایا بمعجز تو داده هر کسی اقرار
اگر ملوک و سلاطین رفته زنده شوند
به معجزات و کرامات تو دهند اقرار.
میر معزی (از آنندراج ).
نفسی دارم که از جهالت
اقرار نه می دهد نه انکار.
عطار.
زبان را چو بینی که اقرار داد
ببین تا زبان را که گفتار داد.
سعدی .
-
اقرار داشتن ؛ استوار بودن و استواری داشتن . (ناظم الاطباء).
- || اعتراف کردن
: مرا ز ابتدای جهان بازگوی
که اقرار داریم کش ابتداست .
ناصرخسرو.
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد بخداوند اقرار.
سعدی .
اگر عشق کفر است از منکرانم
وگر کفر دین است اقرار دارم .
طالب آملی (از آنندراج ).
-
اقرار کردن ؛ اعتراف کردن . (ناظم الاطباء). اذعان کردن
: چیست که بیهوش همی بینمت
از چه همی نالی اقرار کن .
ناصرخسرو.
اقرار تو باشد سخنش گرچه روا نیست
در دین که کسی از کس دیگر کند اقرار.
ناصرخسرو.
آخر این اقرار خواهی کرد هین
هم ز اول روز آخر را ببین .
مولوی .
اقرار کنم برابر دشمن و دوست
کانکس که مرا بکشت از من بحل است .
سعدی .
خردمندان نظر بسیارکردند
ز درمانش بعجز اقرار کردند.
سعدی .
بنادانی کند اقرار هر کس هست داناتر
ز حیرت پرده ٔ خواب است هر چشمی که بیناتر.
صائب (از آنندراج ).
-
اقرار گرفتن ؛ اعتراف گرفتن
: دل بدرد امروز نبود آشنا بگرفته اند
حسن پیش از عشق و عشق ازپیش حسن اقرار ازاو.
واله هروی (آنندراج ).
|| بر پای داشتن . || بقرار آوردن کار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ثابت شدن حمل ناقه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ثابت شدن آبستنی شترماده . || خنک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): اقراﷲ عینه و بعینه ؛ خنک گرداند خدای چشم او را یعنی اشک او را. چه ، اشک خنک دلیل شادی و اشک گرم دلیل غم و غصه و هم است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || سردی رسانیدن و خنک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سرد گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بسرما درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آرام و قرار دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قرار دادن . (مجمل اللغة) (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر). || (اِ) تقریر و آن یکی از سه قسم سنت است و عبارتست از اعمالی که قوم مرتکب شده اند و رسول صلوات اﷲ علیه بر آنان نگرفته و انکار نفرموده است . (مفاتیح العلوم ). آن سه قسم از سنت که هر یک علیحده حجت است : قول معصوم . فعل معصوم و تقریر یا اقرار معصوم است . || (اصطلاح شرع ) اعتراف و اخبار شخص بحقی است از خود برای دیگری و این بوسیله ٔ گفتن تحقق مییابد و بوسیله ٔ اشاره و مانند آن صحیح نیست و اقرار نامیده نمیشود و نوشتن در حکم گفتن است . (کشاف اصطلاحات الفنون از جامعالرموز). خبر دادن بحقی است بر نفع کسی بر ذمه ٔ خبر دهنده . (تعریفات سیدجرجانی ). || (اِمص ) درتداول فارسی ، پایداری و برقراری در جایی و استواری . || عهد و پیمان و قول و شرط. || کفالت و ضمانت . || قبول و رضامندی و پسند. || گواهی و شهادت و بیان و اذعان و اعتراف . (ناظم الاطباء).