کلمه جو
صفحه اصلی

خیس


مترادف خیس : تر، مرطوب، نم، نمناک نمین

متضاد خیس : خشک

فارسی به انگلیسی

soggy, dewy, moist, saturated, sodden, wet, splashy, drenched, wet all over, soaked in water

drenched, wet all over, soaked in water


dewy, moist, saturated, sodden, soggy, wet, splashy


فارسی به عربی

سکران , ممطر , رطب

مترادف و متضاد

wet (صفت)
خیس، مرطوب، تر، بارانی، اشکبار

bedraggled (صفت)
کثیف، گل الود، الوده، خیس

soaked (صفت)
خیس

soggy (صفت)
خیس، تر

saturated (صفت)
خیس، اشباع شده، سیر شده

sodden (صفت)
خیس، بی مصرف، نیم پخته، اشباع شده، جوشانده، چروکیده و پژمرده، گیج و کند ذهن

wettish (صفت)
خیس، نمناک، مرطوب، نسبتا تر، رطوبت دار

soppy (صفت)
خیس

sopped (صفت)
خیس

تر، مرطوب، نم، نمناک نمین ≠ خشک


فرهنگ فارسی

خیس کردن، ترشدن، خیس شده در آب، خیسانیده
( صفت ) آب بخود کشیده مرطوب تر .
از بلوکات جوف غربی است در مصر

فرهنگ معین

(ص . ) مرطوب ، تر.

لغت نامه دهخدا

خیس. [ خ َ ] ( ع اِ ) غم. || خطا. گمراهی. || ( مص ) غدر کردن و شکستن عهد. خیسان. || وعده خلاف کردن. || لازم گرفتن فلان جای را. || بوی گرفتن مردار. منه : خاست الجیفة. || رام کرده شدن. منه : یخاس انفه. || کاسد شدن چیزی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خاس البیع و الطعام.

خیس. ( ع ص ، اِ ) درخت انبوه. || انبوه از حلفا و قصب. ج ، اخیاس. || بیشه ٔشیر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). کنام شیر. ( یادداشت مؤلف ). ج ، اخیاس :
رها کنند پلنگان شخ و هزبران خیس.
مختاری.
|| شیر. لبن. || نیکویی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : اقل اﷲ خیسه.

خیس. ( ص ) آبدار. مرطوب. آب بخود کشیده. ( ناظم الاطباء ). تر. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) ملافه کرباس کلفت. ( ناظم الاطباء ).

خیس. [ خ َ ] ( اِخ ) از بلوکات جوف غربی است در مصر. ( از معجم البلدان ).

خیس . (ص ) آبدار. مرطوب . آب بخود کشیده . (ناظم الاطباء). تر. (یادداشت مؤلف ). || (اِ) ملافه ٔ کرباس کلفت . (ناظم الاطباء).


خیس . (ع ص ، اِ) درخت انبوه . || انبوه از حلفا و قصب . ج ، اخیاس . || بیشه ٔشیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). کنام شیر. (یادداشت مؤلف ). ج ، اخیاس :
رها کنند پلنگان شخ و هزبران خیس .

مختاری .


|| شیر. لبن . || نیکویی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : اقل اﷲ خیسه .

خیس . [ خ َ ] (اِخ ) از بلوکات جوف غربی است در مصر. (از معجم البلدان ).


خیس . [ خ َ ] (ع اِ) غم . || خطا. گمراهی . || (مص ) غدر کردن و شکستن عهد. خیسان . || وعده ٔ خلاف کردن . || لازم گرفتن فلان جای را. || بوی گرفتن مردار. منه : خاست الجیفة. || رام کرده شدن . منه : یخاس انفه . || کاسد شدن چیزی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خاس البیع و الطعام .


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ خشک] ویژگی کسی یا چیزی که با آب یا مایع دیگر مرطوب شده باشد، تر.
۲. (بن مضارعِ خیسیدن ) = خیسیدن
بیشه یا کُنام شیر.

۱. [مقابلِ خشک] ویژگی کسی یا چیزی که با آب یا مایع دیگر مرطوب شده باشد؛ تر.
۲. (بن مضارعِ خیسیدن) = خیسیدن


بیشه یا کُنام شیر.


گویش اصفهانی

تکیه ای: tar / xis
طاری: xis
طامه ای: tar
طرقی: tar
کشه ای: xis
نطنزی: tar


واژه نامه بختیاریکا

تَرتِلی؛ شِلِپ؛ شو؛ تِلی

جدول کلمات

تر

پیشنهاد کاربران

لچ

تر، مرطوب، نم، نمناک، نمین، نمدار، لچ

آب افتاده


کلمات دیگر: