کلمه جو
صفحه اصلی

برص


مترادف برص : پیسی

فارسی به انگلیسی

leprosy

عربی به فارسی

سفيدي پوست , عدم وجود رنگ دانه در بدن , زالي


مترادف و متضاد

پیسی


فرهنگ فارسی

پیسی، لک و پیس ، لکه های سفید روی پوست
( اسم ) پیسی پیسگی .
نام قریه ای میان حله و بغداد نزدیک ذی الکفل .

فرهنگ معین

(بَ رَ ) [ ع . ] ( اِ. ) پیسی ، پیسگی ، کک و سفیدی که در بدن ظاهر شود.

لغت نامه دهخدا

برص. [ ب َ ] ( ع اِ ) جانوری است کوچک که در چاه باشد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).

برص. [ ب َ ] ( ع اِ ) ( اصطلاح پزشکی ) در نزد پزشکان سفیدی ایست که بر ظاهر پوست بدن آشکار میشود و محل خود را ژرف میسازد پس اگر در سایر اعضاء این سپیدی عارض شود بطوریکه رنگ بدن تماماًسپید گردد آنگاه این عارضه را منتشر نامند و برص سیاه بنام قوباء معروف است و آن سیاهی باشد که بر اثر سیاهی سوداوی غلیظ بر پوست بدن عارض میشود. ( کشاف اصطلاحات الفنون از بحر الجواهر ). رجوع به بَرَص شود.

برص. [ ب َ رَ ] ( ع اِ ) بیماریی است که بر پوست بدن پدید آید و جاجا سپید گردد سپیدتر از رنگ پوست. ( یادداشت مؤلف ). پیسی اندام از فساد مزاج. ( غیاث اللغات ). پیسگی. پیش. پیسی. ( زمخشری ). سلع. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). سپیدی باشد در ظاهر بدن دربعضی اعضاء. مرضی است که داغهای سیاه یا سپید بر اندام پدید آیند. ( غیاث اللغات از منتخب ) :
بخت را در گلیم بایستی
این سپیدی برص که در بصر است.
خاقانی.
آری به داغ و درد سرانندنامزد
اینک پلنگ در برص و شیر در جذام.
خاقانی.
- برص ابیض ؛ پیسی.
- برص اسود ؛ قوبای مقشر.
- برص الاظفار ؛ سپیدی که بر ناخنها افتد.
- برص دار ؛ مبتلی به بیماری برص :
از سر تیغت که ماه ازوست برص دار
بر تن شیر فلک جذام برآمد.
خاقانی.
- برص زده ؛اسلع.
- برص منتشر ؛ پیسی که تمام اعضاء را فراگیرد.
|| یکی از عیبهایی که اسب بدان دچار میشود. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 28 شود. || سپیدی زخم به شده. ( آنندراج ). سپیدی جراحت به شده ستور. ( منتهی الارب ). || ( مص ) پیس اندام شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به مفردات ابن البیطار در کلمه خلد شود.

برص. [ ب ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ابرص. ( منتهی الارب ). رجوع به ابرص و بَرَص شود.

برص. [ ب ُ ] ( اِخ ) نام قریه ای میان حله و بغداد نزدیک ذی الکفل. ( سفرنامه ابن بطوطه ص 61 ).

برص . [ ب َ ] (ع اِ) (اصطلاح پزشکی ) در نزد پزشکان سفیدی ایست که بر ظاهر پوست بدن آشکار میشود و محل خود را ژرف میسازد پس اگر در سایر اعضاء این سپیدی عارض شود بطوریکه رنگ بدن تماماًسپید گردد آنگاه این عارضه را منتشر نامند و برص سیاه بنام قوباء معروف است و آن سیاهی باشد که بر اثر سیاهی سوداوی غلیظ بر پوست بدن عارض میشود. (کشاف اصطلاحات الفنون از بحر الجواهر). رجوع به بَرَص شود.


برص . [ ب َ ] (ع اِ) جانوری است کوچک که در چاه باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).


برص . [ ب َ رَ ] (ع اِ) بیماریی است که بر پوست بدن پدید آید و جاجا سپید گردد سپیدتر از رنگ پوست . (یادداشت مؤلف ). پیسی اندام از فساد مزاج . (غیاث اللغات ). پیسگی . پیش . پیسی . (زمخشری ). سلع. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سپیدی باشد در ظاهر بدن دربعضی اعضاء. مرضی است که داغهای سیاه یا سپید بر اندام پدید آیند. (غیاث اللغات از منتخب ) :
بخت را در گلیم بایستی
این سپیدی برص که در بصر است .

خاقانی .


آری به داغ و درد سرانندنامزد
اینک پلنگ در برص و شیر در جذام .

خاقانی .


- برص ابیض ؛ پیسی .
- برص اسود ؛ قوبای مقشر.
- برص الاظفار ؛ سپیدی که بر ناخنها افتد.
- برص دار ؛ مبتلی به بیماری برص :
از سر تیغت که ماه ازوست برص دار
بر تن شیر فلک جذام برآمد.

خاقانی .


- برص زده ؛اسلع.
- برص منتشر ؛ پیسی که تمام اعضاء را فراگیرد.
|| یکی از عیبهایی که اسب بدان دچار میشود. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 28 شود. || سپیدی زخم به شده . (آنندراج ). سپیدی جراحت به شده ٔ ستور. (منتهی الارب ). || (مص ) پیس اندام شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به مفردات ابن البیطار در کلمه ٔ خلد شود.

برص . [ ب ُ ] (اِخ ) نام قریه ای میان حله و بغداد نزدیک ذی الکفل . (سفرنامه ٔ ابن بطوطه ص 61).


برص . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ابرص . (منتهی الارب ). رجوع به ابرص و بَرَص شود.


فرهنگ عمید

پیسی، لک وپیس، لکه های سفیدی که روی پوست بدن ایجاد می شود، نوعی بیماری پوستی که با سفید شدن یا بی رنگ شدن قسمتی از پوست بدن و پررنگ شدن قسمت های اطراف آن مشخص می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَبْرَصَ: کسی که دچار برص شده و پیسی ( که یک بیماری پوستی است ) گرفته
تکرار در قرآن: ۲(بار)
پیسی. مرضی است جلدی که رنگ قسمتهائی از بدن سفید می‏گردد ، به اذن خدا کور مادرزاد و شخص بَرَص زده را شفا می‏دهیم و مردگان را زنده می‏کنیم. اَبْرَصَ وصف برص است.

پیشنهاد کاربران

کدام خفیف، ناراحتی پوستی، بسی، پوست مریض، سفیدک پوستی پوستی، کثافت جلدی. . . .

پیسی، پیسگی


کلمات دیگر: