سحر خیزی بکور .
پگه خیزی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پگه خیزی. [ پ َ / پ ِ گ َ ] ( حامص مرکب ) مخفف پگاه خیزی. سحرخیزی. بُکور :
چون غراب اندر پگه خیزی علم بیرون زنیم
سوی طاوسان بستانی هزار آوا و من.
ازپگه خیزی که هست از چشم صبح انداخته.
در دل از مهر حق چراغ افروخت.
چون غراب اندر پگه خیزی علم بیرون زنیم
سوی طاوسان بستانی هزار آوا و من.
اثیر اخسیکتی.
بخت بیدارت خراسان سحرگه خیز راازپگه خیزی که هست از چشم صبح انداخته.
انوری.
آنکه چون صبح از پگه خیزی در دل از مهر حق چراغ افروخت.
ابن یمین ( از فرهنگ شعوری ).
کلمات دیگر: