( مصدر ) فرمان بردن فرمانبری کردن تحمل زور کردن .
تحکم بردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تحکم بردن. [ ت َح َک ْ ک ُ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) فرمان بردن :
سخت است پس از جاه تحکم بردن
خو کرده به ناز، جور مردم بردن.
سخت است پس از جاه تحکم بردن
خو کرده به ناز، جور مردم بردن.
سعدی ( گلستان ).
کلمات دیگر: