کلمه جو
صفحه اصلی

ابوحمزه

فرهنگ فارسی

انس ابن سیرین تابعی است

لغت نامه دهخدا

ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) صبیح الثعلبی . محدث است .


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) سوار. تابعی است و از عبدالرحمن بن ابی بکره روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) سواربن داودبن سوار. تابعی است و وکیع از او روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) سیار. محدث است .


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) صاحب ابراهیم . محدث و متروک الحدیث است .


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) اخضربن سحیط. محدث است و صدقةبن یزید از او روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) اسحاق بن ربیع. تابعی است و از حسن بصری روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) انس بن سیرین . تابعی است .


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) انس بن مالک . خادم رسول اﷲ. صحابی است و این لقب رسول صلوات اﷲعلیه بدو داد آنگاه که او تره ٔ حمزه چید. و رجوع به انس ... شود.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) انصاری بن نصره . وی بکنیت ابن مالک نیز خوانده میشد و صحابی است و به سال 91 هَ . ق . پس از دیگر صحابه در صدوسه سالگی به بصره درگذشت .


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) بزاز بغدادی . از بزرگان طریقت متصوفه . مرید حارث محاسبی است و با سری صحبت داشته و از اقران نوری و خیر نساج است . اندر مسجد رصافه ٔ بغداد وعظ کردی و عالم تفسیر و قرائت بود. وی در واقعه ٔ نوری و بلای وی با او بود. او راست : اذا سلمت منک نفسک فقد ادیت حقها و اذا سلم منک الخلق قضیت حقوقهم . (از هجویری ). و رجوع به تذکرةالاولیاء عطار شود.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) ثابت بن ابی صفیه . محدث است .


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) خالدبن یزید الهدادی . تابعی است و از قتاده روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) داودبن سوار. رجوع به ابوحمزه سواربن داود شود.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) سعدبن عبیده . تابعی است .


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) سوار. تابعی است و از طارق بن شهاب روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) صوفی خراسانی محمدبن ابراهیم . یکی از مشایخ صوفیه . اصل او از نیشابور و از اصحاب جنید است و صحبت جمعی دیگر از اکابر متصوفه نیز از قبیل ابوتراب نخشبی و ابوسعید خراز دریافته است . او راست : کتاب المنتمین [ کذا ] امن السیاح و العباد والمتصوفین . وفات او به سال 309 هَ . ق . در نیشابور و مدفن وی بجوار گور ابوحفص حداد است . رجوع به ابوحمزه ٔ خراسانی در تذکرةالاولیاء و هجویری و نامه ٔ دانشوران ج 3 ص 19 شود.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) طلحةبن یزید کوفی . محدث است .


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) عبداﷲبن جابر. تابعی است و حکام بن سلم از او روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) عبداﷲبن سلیمان . محدث است و فضل بن فضاله از او روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن ابی عبداﷲ. تابعی است و شعبه و ابوالحکم سیاربن ابی سیار از وی روایت کنند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) عبدالعزیز الحبطی . محدث است .


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) عبدالواحدبن میمون . تابعی است و از عروةبن زبیر روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) عمران بن ابی عطاء القصاب الواسطی . تابعی است و از او سعیدبن هشیم روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) محدث است .


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) مختاربن عوف . رجوع به ابوحمزه ٔ خارجی شود.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) مولی ابی مریم الغسانی . محدث است .


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) میمون . تابعی است . او از ابوصالح مولی سلمه و از او عبدالوارث روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) واسطی عمران بن ابی عطاء. تابعی است و از ابن عباس روایت کند.


ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) یزید التمار. محدث است .


ابوحمزه . [اَ ح َ زَ ] (اِخ ) محمدبن میمون السکری . محدث است .


ابوحمزه . [اَ ح َ زَ ] (اِخ ) هارون بن مغیرةالرازی . محدث است .


ابوحمزه .[ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن کیسان . محدث است .


ابوحمزه .[ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) محمدبن کعب القرظی . محدث است .


ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) محدث است.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) اخضربن سحیط. محدث است و صدقةبن یزید از او روایت کند.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) اسحاق بن ربیع. تابعی است و از حسن بصری روایت کند.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) انس بن سیرین. تابعی است.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) انس بن مالک. خادم رسول اﷲ. صحابی است و این لقب رسول صلوات اﷲعلیه بدو داد آنگاه که او تره حمزه چید. و رجوع به انس... شود.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) انصاری بن نصره. وی بکنیت ابن مالک نیز خوانده میشد و صحابی است و به سال 91 هَ. ق. پس از دیگر صحابه در صدوسه سالگی به بصره درگذشت.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) بزاز بغدادی. از بزرگان طریقت متصوفه. مرید حارث محاسبی است و با سری صحبت داشته و از اقران نوری و خیر نساج است. اندر مسجد رصافه بغداد وعظ کردی و عالم تفسیر و قرائت بود. وی در واقعه نوری و بلای وی با او بود. او راست : اذا سلمت منک نفسک فقد ادیت حقها و اذا سلم منک الخلق قضیت حقوقهم. ( از هجویری ). و رجوع به تذکرةالاولیاء عطار شود.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) ثابت بن ابی صفیه. محدث است.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) خالدبن یزید الهدادی. تابعی است و از قتاده روایت کند.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) داودبن سوار. رجوع به ابوحمزه سواربن داود شود.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) سعدبن عبیده. تابعی است.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) سوار. تابعی است و از طارق بن شهاب روایت کند.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) سوار. تابعی است و از عبدالرحمن بن ابی بکره روایت کند.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) سواربن داودبن سوار. تابعی است و وکیع از او روایت کند.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) سیار. محدث است.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) صاحب ابراهیم. محدث و متروک الحدیث است.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) صبیح الثعلبی. محدث است.

ابوحمزه. [ اَ ح َ زَ ] ( اِخ ) صوفی خراسانی محمدبن ابراهیم. یکی از مشایخ صوفیه. اصل او از نیشابور و از اصحاب جنید است و صحبت جمعی دیگر از اکابر متصوفه نیز از قبیل ابوتراب نخشبی و ابوسعید خراز دریافته است. او راست : کتاب المنتمین [ کذا ] امن السیاح و العباد والمتصوفین. وفات او به سال 309 هَ. ق. در نیشابور و مدفن وی بجوار گور ابوحفص حداد است. رجوع به ابوحمزه خراسانی در تذکرةالاولیاء و هجویری و نامه دانشوران ج 3 ص 19 شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ابوحمزه (ابهام زدایی). ابوحمزه ممکن است اسم یا کنیه برای اشخاص ذیل باشد: • ابوحمزه ثمالی، راوی، محدّث و مفسر امامی قرن دوم و از اصحاب امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم (علیهم السلام)• ابوحمزه بغدادی، ابوحمزه محمد بن ابراهیم بزاز بغدادی، از صوفیان قرن سوم• ابوحمزه خراسانی، اَبوحَمْزه خُراسانی (د ۲۹۰ق/ ۹۰۳م)، از مشایخ صوفیه خراسان
...


کلمات دیگر: