غم خوردن . دل گرفته شدن محزون گردیدن.
اندوه خوردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
اندوه خوردن. [ اَ ه ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) غم خوردن. دل گرفته شدن. محزون گردیدن. ( از ناظم الاطباء ). اغتمام. ( یادداشت مؤلف ) :
ز اندوه خوردن نباشدت سود
کجابودنی بود این کار بود.
همان نابوده را تیمار بردن.
چون خوردم اندوه چون همی بخورد
گردش این چرخ مرده خوار مرا.
چون کنی بر خیره او را کز تو بگریزد طلب.
با انده او زشت است اندوه جهان خوردن.
نه با تخت آشنا می شد نه با جام.
ز اندوه خوردن نباشدت سود
کجابودنی بود این کار بود.
دقیقی.
چه باید رفته را اندوه خوردن همان نابوده را تیمار بردن.
( ویس و رامین ).
سلطان... پرسید که ابوالفضل چون افتاده باشد و اندوه تو می خورد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641 ).چون خوردم اندوه چون همی بخورد
گردش این چرخ مرده خوار مرا.
ناصرخسرو.
چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خوردچون کنی بر خیره او را کز تو بگریزد طلب.
ناصرخسرو.
تا دل غم اودارد نتوان غم جان خوردن با انده او زشت است اندوه جهان خوردن.
خاقانی.
سه روز اندوه خورد از بهر بهرام نه با تخت آشنا می شد نه با جام.
نظامی.
|| تأسف.( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). لهف. ( یادداشت مؤلف ).کلمات دیگر: