کلمه جو
صفحه اصلی

میه

عربی به فارسی

مرده , مرحوم


جسم مرکب ابدار , هيدرات , ابشتن


فرهنگ فارسی

دختر طلابه بن قیس بن عاصم غسانی یکی از ملوک عرب معشوق ذی الرمه شاعر بود و شرح عاشقی و عشق او در مقدمه دیوان ذی الرمه آمده است

ده تا ده

لغت نامه دهخدا

میه. [ م َی ْه ْ ] ( ع مص ) زراندود کردن شمشیر و جز آن را. ( از منتهی الارب از ماده م ی هَ ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). موه. ( المصادر زوزنی ). || موه. ( ناظم الاطباء ). بسیارآب گردیدن چاه. ( منتهی الارب ). بسیارآب گردیدن. ( آنندراج ). بسیار شدن آب در چاه. ( المصادر زوزنی ). میهة. || آب برآمدن از چاه. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || آب درآمدن در کشتی. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || آب دادن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

میه. [ م َی ی ِه ْ ] ( ع ص ) میهة. پر از آب مانند کشتی و چاه و جز آن.

میه. [ م ِ ی ِ ] ( اِ ) دیوک جامه. ( ناظم الاطباء ). بید.

میه . [ م َی ی ِه ْ ] (ع ص ) میهة. پر از آب مانند کشتی و چاه و جز آن .


میه . [ م َی ْه ْ ] (ع مص ) زراندود کردن شمشیر و جز آن را. (از منتهی الارب از ماده ٔ م ی هَ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موه . (المصادر زوزنی ). || موه . (ناظم الاطباء). بسیارآب گردیدن چاه . (منتهی الارب ). بسیارآب گردیدن . (آنندراج ). بسیار شدن آب در چاه . (المصادر زوزنی ). میهة. || آب برآمدن از چاه . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || آب درآمدن در کشتی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آب دادن کسی را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).


میه . [ م ِ ی ِ ] (اِ) دیوک جامه . (ناظم الاطباء). بید.


میة. [ م َی ْ ی َ ] (اِخ ) دختر طلابةبن قیس بن عاصم غسانی یکی از ملوک عرب معشوق ذی الرمة شاعر بود و شرح عاشقی و عشق او در مقدمه ٔ دیوان ذی الرمة (چ مصر) آمده است . در شعر منوچهری نام وی به صورت مخفف «می » آمده است :
نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثالهای عزه و تصویرهای می .

منوچهری (دیوان ص 112).



( مئة ) مئة. [ م ِ ءَ ] ( ع عدد، ص ، اِ ) ( از «م ٔی » ) در محیط المحیط آرد: المئة و المائة [ م ِ ءَ ] به افزودن الف در خط نه در لفظ، بمعنی «ده تا ده » و آن اسمی است که بدان وصف کنند... رجوع به دو ماده قبل شود.

مئة. [ م ِ ءَ ] (ع عدد، ص ، اِ) (از «م ٔی ») در محیط المحیط آرد: المئة و المائة [ م ِ ءَ ] به افزودن الف در خط نه در لفظ، بمعنی «ده تا ده » و آن اسمی است که بدان وصف کنند... رجوع به دو ماده ٔ قبل شود.



کلمات دیگر: