کلمه جو
صفحه اصلی

رسمان

فرهنگ فارسی

ریسمان
حسن رفتار

لغت نامه دهخدا

رسمان. [ رِ ] ( اِ ) مخفف ریسمان. ( آنندراج ). ریس. ریسمان ( در تداول مردم قزوین ). مؤلف آنندراج با آوردن این بیت :
به نرمی سنجاب و گرمی خز
به سوزن به رسمان به مقراض و گز.
فوقی.
گوید: «مخفی نماند که هرچند این مصراع چنین نیز موزون می شد که : بسوزن به رشته بمقراض و گز، لیکن اختیار نسخه مأخوذ را وجهی خواهد بود که معلوم نیست انتهی. ریسمان. ( ناظم الاطباء ).

رسمان. [ رَ س َ ] ( ع اِ ) حسن رفتار. ( ناظم الاطباء ).

رسمان . [ رَ س َ ] (ع اِ) حسن رفتار. (ناظم الاطباء).


رسمان . [ رِ ] (اِ) مخفف ریسمان . (آنندراج ). ریس . ریسمان (در تداول مردم قزوین ). مؤلف آنندراج با آوردن این بیت :
به نرمی ّ سنجاب و گرمی ّ خز
به سوزن به رسمان به مقراض و گز.

فوقی .


گوید: «مخفی نماند که هرچند این مصراع چنین نیز موزون می شد که : بسوزن به رشته بمقراض و گز، لیکن اختیار نسخه ٔ مأخوذ را وجهی خواهد بود که معلوم نیست انتهی . ریسمان . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

= ریسمان

ریسمان#NAME?


گویش مازنی

/resmaan/ ریسمانی که با آن شاخ گاو و گوساله را بندند - طناب

۱ریسمانی که با آن شاخ گاو و گوساله را بندند ۲طناب



کلمات دیگر: