قلف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قلف. [ ق َ ل َ ] ( ع مص ) از بن بریدن غلاف سر نره.( منتهی الارب ). رجوع به قَلف شود. || بی ختنه ماندن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قَلِف َ الصبی قلفا؛ لم یختن و قیل عظمت قلفته. ( اقرب الموارد ).
قلف. [ ق ِل ْ ل َ ] ( ع اِ ) سیل آورد خشک شده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قلف. [ ق ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اقلف ، به معنی کودک ختنه ناکرده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قلف. [ ق ِ ] ( ع اِ ) زنبیل از برگ خرما. ( منتهی الارب ). الدوخلة. ( اقرب الموارد ). || پوست درخت هرچه باشد یا پوست درخت کندر، که بدان بخور کنند یا پوست درخت انار. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). قِلفَه مؤنث آن است. || ( ص ) جای درشت. ( منتهی الارب ). الموضع الخشن. ( اقرب الموارد ).
قلف. [ ق ُ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قَلیف. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قلیف شود.
قلف . [ ق َ ] (ع اِمص ) از بن برکندگی ناخن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اسم است اقتلاف را. (منتهی الارب ). اسم است قِلفه را. (اقرب الموارد). || (مص ) بریدن پوست ختنه از بن . بریدن غلاف سر نره . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):قلف القلفة قَلفاً و قَلَفا؛ قطعها. || پوست باز کردن از درخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): قلف الشجرة؛ نزع عنها لحأها. (اقرب الموارد). || برداشتن گل سر خم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ): قلف الدن قلفا؛ فض عنه طینه . (اقرب الموارد). || برگردانیدن . || از پوست خرما برهم دوختن تختهای کشتی را و قیر گرفتن درزهای آن را. || کف آوردن شیره ٔ انگور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از ریشه کندن . (اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ قَلَفة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قلف . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) از بن بریدن غلاف سر نره .(منتهی الارب ). رجوع به قَلف شود. || بی ختنه ماندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قَلِف َ الصبی قلفا؛ لم یختن و قیل عظمت قلفته . (اقرب الموارد).
قلف . [ ق ِ ] (ع اِ) زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب ). الدوخلة. (اقرب الموارد). || پوست درخت هرچه باشد یا پوست درخت کندر، که بدان بخور کنند یا پوست درخت انار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). قِلفَه مؤنث آن است . || (ص ) جای درشت . (منتهی الارب ). الموضع الخشن . (اقرب الموارد).
قلف . [ ق ِل ْ ل َ ] (ع اِ) سیل آورد خشک شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قلف . [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اقلف ، به معنی کودک ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قلف . [ ق ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ قَلیف . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلیف شود.
دانشنامه عمومی
قفل
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
قفل
Qolf