دیوانه شدن
فارسی به انگلیسی
to run mad
madden
فارسی به عربی
خبل , هذیان
مترادف و متضاد
غریدن، دیوانه شدن، با بیحوصلگی حرف زدن، جار و جنجال راه انداختن
عصبانی کردن، دیوانه کردن، دیوانه شدن
فرهنگ فارسی
جنه . جنون .
لغت نامه دهخدا
دیوانه شدن. [دی ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) جنة. جنون. مس. از خرد دور گشتن. عقل از کف دادن. مجنون شدن :
دیوانه شده ست مردم اندر دین
آن زین سو باز و این از آن سو زن.
از نقره و سیم خام زیبق.
ای پسر خویشتن خویش تو دیوانه مساز.
از فراق حال و قال و ذوق او.
بیم آن است که دیوانه شوم.
گر دلم دیوانه شد در عشق تو عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خارنیست.
دیوانه شده ست مردم اندر دین
آن زین سو باز و این از آن سو زن.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 377 ).
دیوانه شدی که می ندانی از نقره و سیم خام زیبق.
ناصرخسرو.
گر همه خلق بدین اندر دیوانه شدندای پسر خویشتن خویش تو دیوانه مساز.
ناصرخسرو.
خلق دیوانه شدند از شوق اواز فراق حال و قال و ذوق او.
مولوی.
گر بعقلم سخنی میگویندبیم آن است که دیوانه شوم.
سعدی.
|| شیفته شدن : گر دلم دیوانه شد در عشق تو عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خارنیست.
سعدی.
واژه نامه بختیاریکا
به کُه نُهادن؛ کُهی آویدِن؛ ز سَر رَهدِن؛ نُهادِن وُر کُه
کلمات دیگر: