قید کردن
فارسی به انگلیسی
to stipulate
provide, state
فارسی به عربی
اشترط
مترادف و متضاد
تصریح کردن، قرار گذاشتن، پیمان بستن، قید کردن
فرهنگ فارسی
بند کردن در بند آوردن
لغت نامه دهخدا
قید کردن. [ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بند کردن. در بند آوردن :
سعدی به دام عشق تو در پای بند ماند
قیدی نکرده ای که میسر شود گریز.
سعدی به دام عشق تو در پای بند ماند
قیدی نکرده ای که میسر شود گریز.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
interesting
زندانی کردن
کلمات دیگر: