کلمه جو
صفحه اصلی

گیر افتادن

فارسی به انگلیسی

catch, trap


to be caught or betrayed, catch, trap, bog, hitch, mesh, wedge, to be caught or betrayed

فارسی به عربی

تشابک , عصا

مترادف و متضاد

stick (فعل)
چسبیدن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن، تحمل کردن، سوراخ کردن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، چسبناک کردن، گیر افتادن

pin (فعل)
متصل کردن، سنجاق زدن به، با سنجاق محکم کردن، متصل کردن به، گیر افتادن

strand (فعل)
رسیدن، گیر افتادن، متروک ماندن، به صخره خوردن، تنها گذاشتن، بهم بافتن و به صورت طناب دراوردن

tangle (فعل)
ژولیده کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن، گوریده کردن، ژولیدن، درهم پیچیدن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بدست آوردن : خوب چیزی گیرش افتاده . ۲ - بدام افتادن اسیر شدن . ۳ - در جایی گیر کردن .

لغت نامه دهخدا

گیرافتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول عامه ، اسیر شدن. به دام آمدن. گرفتار شدن. مقید شدن. || در جایی گیر کردن. ( یادداشت به خط مؤلف ).

گویش بختیاری

1. گیر افتادن، دستگیر شدن؛ 2. با مشکل مواجه شدن.


واژه نامه بختیاریکا

تِژنیدِن؛ دَر وَستِن

پیشنهاد کاربران

گرفتار شدن

گرفتار آمدن


کلمات دیگر: