کمک کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اشعر بالارتیاح , ساعد , سهل , مساعدة , ید
مترادف و متضاد
تخفیف دادن، کمک کردن، داشتن، تسلی دادن، بر کنار کردن، خلاص کردن، تغییر پست دادن، بر جسته ساختن، ریدن
معاونت کردن، توجه کردن، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، دستیاری کردن، شرکت جستن، همدستی و یاری کردن، دستگیری کردن، حضور بهم رساندن، پیوستن به، حمایت کردن از، پایمردی کردن
دادن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن
کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، حمایت کردن، پشتیبانی کردن
کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، سودمند واقع شدن، همدستی کردن، مدد رساندن، بهتر کردن، پاره کردن
زیاد کردن، جلو بردن، ترقی دادن، کمک کردن، بالا بردن، بالا رفتن
کمک کردن، تسهیل کردن، اسان کردن
کمک کردن، یاری کردن، بدرد خوردن، سودمند واقع شدن، جای کسی را گرفتن
کمک کردن، بدرد خوردن، جای کسی را گرفتن
کمک کردن، لبریز شدن
فرهنگ فارسی
یاری دادن
لغت نامه دهخدا
کمک کردن. [ ک ُ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) یاری دادن ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
واژه نامه بختیاریکا
دست اوردن به بال؛ دِلَک گِریدِن
جدول کلمات
یاری
پیشنهاد کاربران
متضاد کمک کردن
کلمات دیگر: