کلمه جو
صفحه اصلی

مثمر


مترادف مثمر : موثر، نتیجه بخش، بارآور، ثمردار، میوه دار

فارسی به انگلیسی

fruit-bearing, fructiferous, fruitful, useful, [fig.] fruitful

fruit - bearing, [fig.] fruitful, useful


فارسی به عربی

مثمر

عربی به فارسی

ميوه دار , مثمر , مفيد , بارور


مترادف و متضاد

موثر، نتیجه‌بخش


useful (صفت)
قابل استفاده، سودمند، مفید، فیض بخش، مثمر، بافایده

بارآور، ثمردار، میوه‌دار


۱. موثر، نتیجهبخش
۲. بارآور، ثمردار، میوهدار


فرهنگ فارسی

میوه دهنده، درخت میده آورده
( اسم ) ۱ - ثمر دهنده میوه دهنده باردار ( درخت ) : گرنگشتی هیزم او مثمر بدی تا ابد معمور وهم عامر بدی . ( مثنوی ) ۲ - نتیجه دهنده .
بسیار مال

فرهنگ معین

(مُ مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) میوه دار، باردار، مفید.

لغت نامه دهخدا

مثمر. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ).
- العقل المثمر ؛ عقل مؤمن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- المال المثمر ؛ مال بسیار. ( ناظم الاطباء ).
|| میوه دار و باردار و میوه دهنده و میوه آورنده و برومند. ( ناظم الاطباء ). میوه دارنده و میوه آورنده. ( غیاث ). ثمردهنده. میوه ده. بامیوه. بارور. باردار. بارآور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : اگر کسی خواهد که به مصر باغی سازد در هر فصل سال که باشد بتواند ساخت چه هر درخت که خواهد... خواه مثمر و محمل و خواه بی ثمر... ( سفرنامه ٔناصرخسرو ). و گفتند بر بام سرای سیصد تغار نقرگین بنهاده و در هر یک درختی کشته چنان است که باغی و همه درختهای مثمر و حامل. ( سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 81 ).
دستم بکف دست نبی دادبه بیعت
زیر شجر عالی پرسایه و مثمر .
ناصرخسرو.
و نهالی که زینت بخش چمن دین و دولت و آرایش باغ ملک و ملت خواهد بود مثمر نگردد مگر... ( سندبادنامه ص 54 ).
گر نگشتی هیزم او مثمر بدی
تا ابدمعمور و هم عامر بدی.
( مثنوی چ نیکلسن ج 3 ص 240 ).
|| با سود و فایده و سودآورنده. ( ناظم الاطباء ). نتیجه بخش. نتیجه دهنده : می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و افعال ستوده... مدروس گشته... و دروغ مؤثر و مثمر. ( کلیله و دمنه ). چون مدت اقبال گذشت و نوبت دولت به آخر رسید معاونت و مصاحبت نوح موجب مذلت و مثمر مسکنت باشد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 118 ).
تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان
گاهی مفیض راحت و گه مثمر محن...
جامی
- غیرمثمر ؛ بی بار و بی فایده و بی ثمر. ( ناظم الاطباء ).
- مثمرثمر ؛ بافایده. ( ناظم الاطباء ).
- مثمرثمر بودن ؛ فایده داشتن. ( ناظم الاطباء ).

مثمر. [ م ُ ث َم ْ م ِ ] ( ع ص ) بسیارمال. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تثمیر شود. || کشتی که دانه بندد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ). گیاهی که گل و شکوفه آن ساقط شده و دانه بسته باشد. ( ناظم الاطباء ). || کسی که برگ و بار درخت را جهت ستور می چیندو فراهم می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مثمر. [ م ُ ث َم ْ م ِ ] (ع ص ) بسیارمال . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثمیر شود. || کشتی که دانه بندد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). گیاهی که گل و شکوفه ٔ آن ساقط شده و دانه بسته باشد. (ناظم الاطباء). || کسی که برگ و بار درخت را جهت ستور می چیندو فراهم می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


مثمر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
- العقل المثمر ؛ عقل مؤمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- المال المثمر ؛ مال بسیار. (ناظم الاطباء).
|| میوه دار و باردار و میوه دهنده و میوه آورنده و برومند. (ناظم الاطباء). میوه دارنده و میوه آورنده . (غیاث ). ثمردهنده . میوه ده . بامیوه . بارور. باردار. بارآور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر کسی خواهد که به مصر باغی سازد در هر فصل سال که باشد بتواند ساخت چه هر درخت که خواهد ... خواه مثمر و محمل و خواه بی ثمر ... (سفرنامه ٔناصرخسرو). و گفتند بر بام سرای سیصد تغار نقرگین بنهاده و در هر یک درختی کشته چنان است که باغی و همه درختهای مثمر و حامل . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص 81).
دستم بکف دست نبی دادبه بیعت
زیر شجر عالی پرسایه و مثمر .

ناصرخسرو.


و نهالی که زینت بخش چمن دین و دولت و آرایش باغ ملک و ملت خواهد بود مثمر نگردد مگر ... (سندبادنامه ص 54).
گر نگشتی هیزم او مثمر بدی
تا ابدمعمور و هم عامر بدی .

(مثنوی چ نیکلسن ج 3 ص 240).


|| با سود و فایده و سودآورنده . (ناظم الاطباء). نتیجه بخش . نتیجه دهنده : می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و افعال ستوده ... مدروس گشته ... و دروغ مؤثر و مثمر. (کلیله و دمنه ). چون مدت اقبال گذشت و نوبت دولت به آخر رسید معاونت و مصاحبت نوح موجب مذلت و مثمر مسکنت باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 118).
تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان
گاهی مفیض راحت و گه مثمر محن ...

جامی


- غیرمثمر ؛ بی بار و بی فایده و بی ثمر. (ناظم الاطباء).
- مثمرثمر ؛ بافایده . (ناظم الاطباء).
- مثمرثمر بودن ؛ فایده داشتن . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. میوه دهنده.
۲. [مجاز] نتیجه بخش، بافایده.


کلمات دیگر: