کلمه جو
صفحه اصلی

سلیس


مترادف سلیس : روان، نرم

متضاد سلیس : پیچیده، معقد

برابر پارسی : روان، رسا، خوب

فارسی به انگلیسی

limpid, liquid, perspicuous, silver-tongued, fluent, easy, smooth

fluent, easy


fluent, smooth, limpid, liquid, perspicuous, silver-tongued


فارسی به عربی

خصلة , سائل , سهل , طلیق , ناعم

مترادف و متضاد

eloquent (صفت)
سخنگو، سخن آرا، سلیس، فصیح، سخنور، شیوا، خوش زبان

clear (صفت)
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع

evident (صفت)
ظاهر، اشکار، پیدا، بدیهی، مشهود، سلیس، ساطع، مفهوم

smooth (صفت)
ساده، بی مو، ملایم، صاف، سلیس، روان، نرم، بدون اشکال، هموار، صیقلی، دلنواز، قسمت صاف هر چیز، بی تکان

glib (صفت)
لا قید، سلیس، روان، لیز، چرب زبان، زبان دار

fluent (صفت)
سلیس، روان

pellucid (صفت)
روشن، شفاف، سلیس، بلورین، حائل ماوراء

voluble (صفت)
پر حرف، سلیس، روان، چرب و نرم

روان، نرم ≠ پیچیده، معقد


فرهنگ فارسی

ساده و روان، سلس
( اسم ) ۱ - ترکیب اکسیژنه سیلیسیم که نام دیگرش انیدریدسیلیسیک است و آن جسمی است بسیار ثابت که در حالت تبلور مانند جسمس شیشه ای سخت میباشد ( درین صورت آن را کوارتز نامند ) وزن مخصوصش ۲ / ۶ است ( وزن مخصوص سیلیس ۲ / ۲ می باشد ) در آب غیر محلول است . جسمی است که در ۱۷٠٠ درجه شروع به ذوب می کند و در حرارت های بالاتر بدون این که مایع شود به صورت ماده ای غلیظ در می آید . ۲ - در زمین شناسی بیشتر انواع مختلف در کوهی اصلی به نام سیلیس می نامند زیرا ترکیب اصلی در کوهی همان اکسید سیلیس است که کم و بیش با مواد دیگری آمیخته شده و انواع مختلف در کوهی را به وجود آورده است .
لاتینی سیلیسی سیلیسیوم سیلیس دزی سلیس را با تردید نقل و آنرا ترجمه کرده و نوعی از عینون دانسته است .

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (ص . ) نک سلس .

لغت نامه دهخدا

سلیس. [ س َ ] ( معرب ، اِ ) لاتینی «سیلیس ، سیلیسیوم » . سیلیس . دزی «سلیس » را با تردیدی نقل و آنرا ( نام گیاهی ) ترجمه کرده و نوعی از ( عینون ) دانسته است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). به معنی سلسیس است که سنگ پا باشد و آن نوعی از سنگ متخلخل است. ( برهان ). رجوع به سیلیس شود. || ( ص ) آشنا. مأنوس. || غیرمعلق. ( ناظم الاطباء ). || ( ع ص ) روان و هموار. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- سلیس نویس ؛ واضح نویس. آنکه واضح و خوانا نویسد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. شیوا، فصیح.
۲. = سَلِس

دانشنامه عمومی

روان


روان (مانند فارسی سلیس)



کلمات دیگر: