کلمه جو
صفحه اصلی

مجمره

فارسی به عربی

مذبح

مترادف و متضاد

censer (اسم)
عودسوز، مجمر، عطردان، مجمره، بخور سوز

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - واحد مجمر : پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمره ای سیمین ... یا مجمر. نقره پوش . دنیا عالم .
نام صورت دوازدهم از صور

لغت نامه دهخدا

( مجمرة ) مجمرة. [ م ِ م َ رَ ] ( ع اِ )مجمر. عودسوز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بوی سوز. ج ، مجامر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مجمره شود.
مجمره. [ م ِ م َ رَ / رِ] ( ع اِ ) ظرفی است که در هیاکل برای آتش و بخور استعمال می شد. ( قاموس کتاب مقدس ). بخوردان. عودسوز. مجمر. مجمرة. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مجمره را آتش لطیف بر افروخت
عود به پروار بر نهاد و همی سوخت.
دقیقی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمره سیمین... ( نصیحةالملوک غزالی چ همایی ص 29 ). به یک دست عصایی گرفته است و به یک دست مجمره ای دارد وبخور می سوزد و آفتاب را می پرستد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 127 ).
یاسمن تازه داشت مجمره عود سوز
شاخ که آن دید ساخت برگ تمام از نثار.
خاقانی.
بسوز مجمره دین بلال سوخته عود
به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب.
خاقانی.
چون دعا را گزارشی سره کرد
دم خود را بخور مجمره کرد.
نظامی.
بویی از مجمره عشق بری
باده از چهره دلدار کشی.
عطار.
مطرب مجلس بساز زمزمه عود
خادم ایوان بسوز مجمره عود.
سعدی.
گاه چون عود بر آتش دل سنگم می سوخت
گاه چون مجمره ام دود به سر بر می شد.
سعدی.
صبحگاهی که صبا مجمره گردان باشد
گل فرو کرده بدان مجمره دندان باشد.
سلمان ساوجی ( از آنندراج ذیل مجمره سوز ).
رجوع به مجمر و مجمرة شود.
- مجمره نقره پوش ؛کنایه از دنیا و عالم است. ( برهان ). مجمر نقره پوش.

مجمره. [ م ِ م َ رَ / رِ] ( اِخ ) نام صورت دوازدهم از صور چهارده گانه فلکی جنوبی قدما و آن را نفاطه نیز گویند. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نام صورتی ازصور فلکیه از ناحیه جنوبی که بر مثال بوی سوزی توهم شده است و کواکب آن هفت است. ( جهان دانش ، یادداشت ایضاً ). یکی از صور جنوبی فلک مرکب از هفت کوکب که در جنوب دم صورت عقرب جای دارد و به صورت آتشدانی تخیل شده ، سه کوکب از قدر سوم دارد. ( یادداشت ایضاً ).

مجمره . [ م ِ م َ رَ / رِ] (اِخ ) نام صورت دوازدهم از صور چهارده گانه ٔ فلکی جنوبی قدما و آن را نفاطه نیز گویند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام صورتی ازصور فلکیه از ناحیه ٔ جنوبی که بر مثال بوی سوزی توهم شده است و کواکب آن هفت است . (جهان دانش ، یادداشت ایضاً). یکی از صور جنوبی فلک مرکب از هفت کوکب که در جنوب دم صورت عقرب جای دارد و به صورت آتشدانی تخیل شده ، سه کوکب از قدر سوم دارد. (یادداشت ایضاً).


مجمره . [ م ِ م َ رَ / رِ] (ع اِ) ظرفی است که در هیاکل برای آتش و بخور استعمال می شد. (قاموس کتاب مقدس ). بخوردان . عودسوز. مجمر. مجمرة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مجمره را آتش لطیف بر افروخت
عود به پروار بر نهاد و همی سوخت .

دقیقی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمره ٔ سیمین ... (نصیحةالملوک غزالی چ همایی ص 29). به یک دست عصایی گرفته است و به یک دست مجمره ای دارد وبخور می سوزد و آفتاب را می پرستد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 127).
یاسمن تازه داشت مجمره ٔ عود سوز
شاخ که آن دید ساخت برگ تمام از نثار.

خاقانی .


بسوز مجمره ٔ دین بلال سوخته عود
به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب .

خاقانی .


چون دعا را گزارشی سره کرد
دم خود را بخور مجمره کرد.

نظامی .


بویی از مجمره ٔ عشق بری
باده از چهره ٔ دلدار کشی .

عطار.


مطرب مجلس بساز زمزمه ٔ عود
خادم ایوان بسوز مجمره ٔ عود.

سعدی .


گاه چون عود بر آتش دل سنگم می سوخت
گاه چون مجمره ام دود به سر بر می شد.

سعدی .


صبحگاهی که صبا مجمره گردان باشد
گل فرو کرده بدان مجمره دندان باشد.

سلمان ساوجی (از آنندراج ذیل مجمره سوز).


رجوع به مجمر و مجمرة شود.
- مجمره ٔ نقره پوش ؛کنایه از دنیا و عالم است . (برهان ). مجمر نقره پوش .

مجمرة. [ م ِ م َ رَ ] (ع اِ)مجمر. عودسوز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بوی سوز. ج ، مجامر. (ناظم الاطباء). رجوع به مجمره شود.


فرهنگ عمید

۱. = مجمر
۲. (نجوم ) از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی.

دانشنامه عمومی

مجمره، عودسوز یک ظرف مخصوص برای سوزاندن عود یا مواد عطری دیگر است. این نوع ظرف در اندازه، شکل و مواد ساخت و ساز متفاوت است و از زمان های قدیم در بسیاری از فرهنگ ها، در هر دو صورت سکولار و مذهبی استفاده شده است.
عود

پیشنهاد کاربران

آتشدان


کلمات دیگر: