روغنی
فارسی به انگلیسی
oily
oily, dressed with butter, hydraulic
fat, greasy, hydraulic, oil, oily, oleaginous, unctuous
فارسی به عربی
دهنی , زیتی , مخزن الماکولات
مترادف و متضاد
چرب، روغنی، دهنی
چرب، روغنی، روغن دار، چاپلوسانه
روغنی، کره ای
روغنی، وابسته بروغن
روغنی، شبیه روغن، دارای خواص روغن
روغنی
چرب، روغنی، چرب و نرم، مداهنه امیز
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - منسوب به روغن : ماده روغنی . ۲ - نانی که خمیر آنرا با روغن سرشته باشند روغنینه . ۳ - آنکه روغن گیرد روغنگر عصار .
از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال ۹۸٠ ق و شاعری لا ابالی ولی دارای طبعی خوش بود .
از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال ۹۸٠ ق و شاعری لا ابالی ولی دارای طبعی خوش بود .
لغت نامه دهخدا
روغنی. [ رَ / رُو غ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به روغن. ( ناظم الاطباء ). || عصار و روغن فروش. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). عصار و روغنگر. ( برهان ) ( از آنندراج ). روغنگیر. مسکه فروش. ( ناظم الاطباء ). || هر چیز آلوده به روغن. ( از آنندراج ) ( از شعوری ج 2 ورق 28 ). باروغن. آلوده به روغن. ( یادداشت مؤلف ). هرچیز که به روغن آلوده باشد چون نان روغنی و لباس روغنی و جامه روغنی. ( آنندراج ) :
دل عالمی را نموده ست داغ
از آن جامه روغنی چون چراغ.
- رنگ روغنی ؛ کنایه از رنگی که با ترکیب نوعی روغن صنعتی به دست آید.
- رنگ روغنی زدن ؛ در اصطلاح نقاشان رنگ آمیزی کردن درو پنجره و منازل را با رنگ روغنی.
|| ( اِخ ) جماعتی در شوشتر. ( لغت محلی شوشتر ).
روغنی.[ رَ / رُو غ ] ( اِخ ) دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه آن 589 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه آن اتومبیلرو. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
روغنی. [ رَ / رُو غ َ ] ( اِخ ) از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال 980 هَ. ق. و شاعری لاابالی ولی دارای طبعی خوش بود. دوبیت زیر از اوست :
از جفای او نمی نالم که می ترسم رقیب
داند از تأثیر فریادم که از بیداد کیست.
بود چون اخگری در خاک راه او دل گرمم
که بردارد به بازی طفل و از دست افکند زودش.
( از آتشکده آذر چ شهیدی ص 165 ) ( از فرهنگ سخنوران ).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.
دل عالمی را نموده ست داغ
از آن جامه روغنی چون چراغ.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).
|| نانی که خمیر آنرا با روغن سرشته باشند. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ) ( از شعوری ج 2 ورق 28 ). و رجوع به روغنینه شود. || در اصطلاح نقاشان به نوعی رنگ که با مواد روغنی ترکیب شده باشد گفته می شود. مقابل رنگ لعابی که فقط از مخلوط رنگ و گل به دست آید.- رنگ روغنی ؛ کنایه از رنگی که با ترکیب نوعی روغن صنعتی به دست آید.
- رنگ روغنی زدن ؛ در اصطلاح نقاشان رنگ آمیزی کردن درو پنجره و منازل را با رنگ روغنی.
|| ( اِخ ) جماعتی در شوشتر. ( لغت محلی شوشتر ).
روغنی.[ رَ / رُو غ ] ( اِخ ) دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه آن 589 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه آن اتومبیلرو. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
روغنی. [ رَ / رُو غ َ ] ( اِخ ) از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال 980 هَ. ق. و شاعری لاابالی ولی دارای طبعی خوش بود. دوبیت زیر از اوست :
از جفای او نمی نالم که می ترسم رقیب
داند از تأثیر فریادم که از بیداد کیست.
بود چون اخگری در خاک راه او دل گرمم
که بردارد به بازی طفل و از دست افکند زودش.
( از آتشکده آذر چ شهیدی ص 165 ) ( از فرهنگ سخنوران ).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.
روغنی . [ رَ / رُو غ َ ] (اِخ ) از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال 980 هَ . ق . و شاعری لاابالی ولی دارای طبعی خوش بود. دوبیت زیر از اوست :
از جفای او نمی نالم که می ترسم رقیب
داند از تأثیر فریادم که از بیداد کیست .
بود چون اخگری در خاک راه او دل گرمم
که بردارد به بازی طفل و از دست افکند زودش .
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 165) (از فرهنگ سخنوران ).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.
روغنی . [ رَ / رُو غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به روغن . (ناظم الاطباء). || عصار و روغن فروش . (آنندراج ) (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). عصار و روغنگر. (برهان ) (از آنندراج ). روغنگیر. مسکه فروش . (ناظم الاطباء). || هر چیز آلوده به روغن . (از آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 28). باروغن . آلوده به روغن . (یادداشت مؤلف ). هرچیز که به روغن آلوده باشد چون نان روغنی و لباس روغنی و جامه ٔ روغنی . (آنندراج ) :
دل عالمی را نموده ست داغ
از آن جامه ٔ روغنی چون چراغ .
|| نانی که خمیر آنرا با روغن سرشته باشند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (برهان ) (لغت محلی شوشتر) (از شعوری ج 2 ورق 28). و رجوع به روغنینه شود. || در اصطلاح نقاشان به نوعی رنگ که با مواد روغنی ترکیب شده باشد گفته می شود. مقابل رنگ لعابی که فقط از مخلوط رنگ و گل به دست آید.
- رنگ روغنی ؛ کنایه از رنگی که با ترکیب نوعی روغن صنعتی به دست آید.
- رنگ روغنی زدن ؛ در اصطلاح نقاشان رنگ آمیزی کردن درو پنجره و منازل را با رنگ روغنی .
|| (اِخ ) جماعتی در شوشتر. (لغت محلی شوشتر).
دل عالمی را نموده ست داغ
از آن جامه ٔ روغنی چون چراغ .
میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
|| نانی که خمیر آنرا با روغن سرشته باشند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (برهان ) (لغت محلی شوشتر) (از شعوری ج 2 ورق 28). و رجوع به روغنینه شود. || در اصطلاح نقاشان به نوعی رنگ که با مواد روغنی ترکیب شده باشد گفته می شود. مقابل رنگ لعابی که فقط از مخلوط رنگ و گل به دست آید.
- رنگ روغنی ؛ کنایه از رنگی که با ترکیب نوعی روغن صنعتی به دست آید.
- رنگ روغنی زدن ؛ در اصطلاح نقاشان رنگ آمیزی کردن درو پنجره و منازل را با رنگ روغنی .
|| (اِخ ) جماعتی در شوشتر. (لغت محلی شوشتر).
فرهنگ عمید
۱. روغن دار، چرب.
۲. نانی که در خمیر آن روغن زده باشند.
۳. روغنگر.
۲. نانی که در خمیر آن روغن زده باشند.
۳. روغنگر.
دانشنامه عمومی
روغنی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
روغنی (شازند)
روغنی (کنارک)
روغنی (شازند)
روغنی (کنارک)
wiki: بخش مرکزی شهرستان شازند در استان مرکزی ایران است.
این روستا در دهستان کوهسار قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۳۰ نفر (۹۴خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان کوهسار قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۳۰ نفر (۹۴خانوار) بوده است.
wiki: استان سیستان و بلوچستان ایران است.
این روستا در دهستان کهیر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۰ نفر (۵خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان کهیر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۰ نفر (۵خانوار) بوده است.
wiki: روغنی (کنارک)
کلمات دیگر: