کلمه جو
صفحه اصلی

نعلبند

فارسی به انگلیسی

shoesmith, farrier


shoe-smith, farrier, shoesmith

farrier


فارسی به عربی

حداد

مترادف و متضاد

blacksmith (اسم)
نعلبند، اهنگر

farrier (اسم)
نعلبند، دام پزشک، گروهبان اصطبل

فرهنگ فارسی

ده دهستان چای پاره بخش قره ضیائ الدین شهرستان خوی استان چهارم.در ۸ کیلومتری شمال باختری قره ضیائ الدین. دره ای است معتدل که ۷۳٠ تن سکنه دارد . محصول : غلات و حبوبات .
آنکه ستوررانعل میکند
( صفت ) آنکه چارپایان را نعل کند .
دهی است از دهستان چایپاره بخش قره ضیائ الدین شهرستان خوی در ۸ هزار گزی شمال قره ضیائ الدین واقع است و آبش از قنات محصولش غلات شغل اهالی زراعت و گله داری است .

فرهنگ معین

(نَ. بَ ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) کسی که چهارپایان را نعل کند.

لغت نامه دهخدا

نعلبند. [ ن َ ب َ ] ( نف مرکب ) آنکه نعل بر سم ستور بندد. ( یادداشت مؤلف ) :
ز سمش همی در کف نعلبند
شکسته شود پتک های گران.
مسعودسعد.
لاشه چون سم فکند کس نبرد
منت نعلبند یا بیطار.
خاقانی.
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویشتن خواستند از خری.
نظامی.
با نعلبند پسری سرخوش بود. ( گلستان سعدی ).
- امثال :
مثل شتری که نعلبندش را نگاه می کند ؛ با کینه و نفرت کسی را می نگرد.

نعلبند. [ ن َ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چایپاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی ، در 8هزارگزی شمال قره ضیاءالدین واقع است و دارای 730 تن سکنه است. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

نعلبند. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه نعل بر سم ستور بندد. (یادداشت مؤلف ) :
ز سمش همی در کف نعلبند
شکسته شود پتک های گران .

مسعودسعد.


لاشه چون سم فکند کس نبرد
منت نعلبند یا بیطار.

خاقانی .


شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویشتن خواستند از خری .

نظامی .


با نعلبند پسری سرخوش بود. (گلستان سعدی ).
- امثال :
مثل شتری که نعلبندش را نگاه می کند ؛ با کینه و نفرت کسی را می نگرد.

نعلبند. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چایپاره ٔ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی ، در 8هزارگزی شمال قره ضیاءالدین واقع است و دارای 730 تن سکنه است . آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

آن که ستور را نعل می کند.

دانشنامه عمومی

نعلبند ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نعلبند (چایپاره)، روستایی در چایپاره
نعلبند (تالش)، روستایی در تالش
نعلبند (خوی)، روستایی در خوی

پیشنهاد کاربران

نعلتراش. [ ن َ ت َ ] ( نف مرکب ) نعل ساز. ( ناظم الاطباء ) .

blacksmith


کلمات دیگر: