نفس کشیدن. [ ن َ ف َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) تنفس کردن. ( ناظم الاطباء ). دم زدن. ( یادداشت مؤلف ) :
اگر چه خانه آئینه ست روی زمین
نفس کشیدن ما هیچکس نمی بیند.
صائب ( آنندراج ).
- امثال :
نمرده نفس کشیدن از یادش رفته است .
|| اعتراض کردن. لب به شکوه و شکایت و انتقاد گشودن. جیک زدن. لب از لب برداشتن. لب گشودن : کسی جرأت نفس کشیدن ندارد؛ کسی را یارای اعتراض و شکایت نیست.