کلمه جو
صفحه اصلی

نگاشتن


مترادف نگاشتن : تحریر، ترقیم، کتابت، نگارش، نوشتن

متضاد نگاشتن : خواندن

فارسی به انگلیسی

to write, to paint or draw, compose, conceive, indite, pen, record

compose, conceive, indite, pen, record, write


to write, to paint or draw


فارسی به عربی

سجل , قلم

مترادف و متضاد

تحریر، ترقیم، کتابت، نگارش، نوشتن ≠ خواندن


record (فعل)
ضبط کردن، ثبت کردن، بایگانی کردن، نگاشتن، ضبط شدن

pen (فعل)
بستن، نوشتن، نگاشتن، در حبس انداختن

register (فعل)
نشان دادن، ثبت کردن، نگاشتن، در دفتر وارد کردن، منطبق کردن

map (فعل)
نقشه کشیدن، نگاشتن، ترسیم کردن

فرهنگ فارسی

نگاریدن، نوشتن، نقش ونگارکردن، نویسنده، بنگار
(مصدر ) ( نگاشت نگارد خواهد نگاشت بنگار نگارنده نگاشته نگارش ) ۱ - نقش کردن مصور کردن : آن صورتها که ستارگان را بدو نگارند . ۲ - رسم کردن ( اشکال هندسی ) . ۳ - تحریر کردن نوشتن : مولانا نظام الدین ... چیزی از ماثر و مفاخر حضرت صاحب قران بیان نگاشته ...

فرهنگ معین

(نِ تَ ) (مص م . ) ۱ - نقش و نگار کردن . ۲ - نوشتن .

لغت نامه دهخدا

نگاشتن. [ ن ِ ت َ ] ( مص ) نوشتن . ( برهان قاطع ) تحریر کردن. نگاریدن : تا آنگاه که مضربان و حاسدان دل آن خداوند را بر ما درشت کردند و تضریب ها نگاشتند. ( تاریخ بیهقی ص 214 ).
چون کتاب اﷲ به سرخ و زردمی شاید نگاشت
گر تو سرخ و زرد پوشی هم بشاید بی گمان.
خاقانی.
و دبیری... با کاغذ و قرصی مداد که دو درهم سیاه ارزد ذکر ایشان بر صفحه ایام نگاشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 7 ).
|| رسم کردن. ترسیم کردن. ( یادداشت مؤلف ) : و آنچ هست از شهرها آن است که ما بر صورت [ یعنی اطلس جغرافیا ] بنگاشتیم. ( حدود العالم از یادداشت مؤلف ).
گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی
هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی.
خاقانی.
یا بی قلم دو نون مربع نگاشته
اندر میان چو تا دو نقط کرده مضمرش.
خاقانی.
رجوع به شواهد ذیل معنی بعد شود. || نقاشی کردن. ( برهان قاطع ). نقش کردن. ( یادداشت مؤلف ). تصویر کردن. کشیدن صورت چیزی یا کسی را :
به قرطاس بر پیل بنگاشتند
به چشم جهاندار بگذاشتند.
فردوسی.
چنو سوار نداند نگاشتن به قلم
اگرچه باشد صورتگری بدیعنگار.
فرخی.
روز میدان گر تو را نقاش چین بیند به رزم
خیره گردد شیر بنگارد همی جای سوار.
فرخی.
نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثالهای عزه و تصویرهای می.
منوچهری.
ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه به رنده گذارده چو تو آزر.
مسعودسعد.
بر نقره خام تو بتا خامه خوبی
بنگاشته از غالیه دو خط معما.
مسعودسعد.
پیراهن او [ آزرمی دخت در کتاب صورالملوک ] سرخ نگاشته است. ( مجمل التواریخ ).
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت.
خاقانی.
چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند
با صورت صلیب بر ایوان قیصرش.
خاقانی.
توقع از ایام ایشان داشتن به لمع سراب مغرور شدن است و نقش بر صفحه آب نگاشتن. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 218 ).
تو را سهمگین مرد پنداشتند
به گرمابه در زشت بنگاشتند.
سعدی.
|| نقش و نگار کردن. ( برهان قاطع ) :
رویم به گل و به مشک بنگاشت
چون دید که فتنه نگارم.

نگاشتن . [ ن ِ ت َ ] (مص ) نوشتن . (برهان قاطع) تحریر کردن . نگاریدن : تا آنگاه که مضربان و حاسدان دل آن خداوند را بر ما درشت کردند و تضریب ها نگاشتند. (تاریخ بیهقی ص 214).
چون کتاب اﷲ به سرخ و زردمی شاید نگاشت
گر تو سرخ و زرد پوشی هم بشاید بی گمان .

خاقانی .


و دبیری ... با کاغذ و قرصی مداد که دو درهم سیاه ارزد ذکر ایشان بر صفحه ٔ ایام نگاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 7).
|| رسم کردن . ترسیم کردن . (یادداشت مؤلف ) : و آنچ هست از شهرها آن است که ما بر صورت [ یعنی اطلس جغرافیا ] بنگاشتیم . (حدود العالم از یادداشت مؤلف ).
گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی
هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی .

خاقانی .


یا بی قلم دو نون مربع نگاشته
اندر میان چو تا دو نقط کرده مضمرش .

خاقانی .


رجوع به شواهد ذیل معنی بعد شود. || نقاشی کردن . (برهان قاطع). نقش کردن . (یادداشت مؤلف ). تصویر کردن . کشیدن صورت چیزی یا کسی را :
به قرطاس بر پیل بنگاشتند
به چشم جهاندار بگذاشتند.

فردوسی .


چنو سوار نداند نگاشتن به قلم
اگرچه باشد صورتگری بدیعنگار.

فرخی .


روز میدان گر تو را نقاش چین بیند به رزم
خیره گردد شیر بنگارد همی جای سوار.

فرخی .


نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثالهای عزه و تصویرهای می .

منوچهری .


ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه به رنده گذارده چو تو آزر.

مسعودسعد.


بر نقره ٔ خام تو بتا خامه ٔ خوبی
بنگاشته از غالیه دو خط معما.

مسعودسعد.


پیراهن او [ آزرمی دخت در کتاب صورالملوک ] سرخ نگاشته است . (مجمل التواریخ ).
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت .

خاقانی .


چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند
با صورت صلیب بر ایوان قیصرش .

خاقانی .


توقع از ایام ایشان داشتن به لمع سراب مغرور شدن است و نقش بر صفحه ٔ آب نگاشتن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 218).
تو را سهمگین مرد پنداشتند
به گرمابه در زشت بنگاشتند.

سعدی .


|| نقش و نگار کردن . (برهان قاطع) :
رویم به گل و به مشک بنگاشت
چون دید که فتنه ٔ نگارم .

ناصرخسرو.


|| ترصیع کردن :
دوصد کنگره گردش افراشته
به یاقوت و دُر پاک بنگاشته .

اسدی .


|| نقر کردن . (یادداشت مؤلف ) :
مردمان بخرد اندر هر زمان
راه دانش را به صد گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند.

رودکی .


و به نزدیک بشاور کوهی است که بر آن صورت هر ملکی و موبدی و مرزبانی که پیش از وی بوده است ، نگاشته است . (حدود العالم ).
نخست آزرم آن کرسی نگه داشت
بر آن تمثالهای نغز بنگاشت .

نظامی .


|| ضرب کردن بر سکه : به وقت ملوک عجم هر دو روی درم پیکر ملک نگاشتندی از یک سوی ملک بر تخت نشسته و نیزه بر دست ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || ساختن . (از برهان قاطع، ذیل نگاشت ). صورت بخشیدن . آفریدن . نگاریدن : او را گفت [ خدا ] یا ارمیا من پیش از آنکه تو را آفریدم تو را برگزیدم و پیش از آنکه تو را نگاشتم تو را پاکیزه کردم . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). بر وجود خویش که عالمی صغری است اندیشه گماشت که این را که نگاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 1).
خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت
سلاله ای چو تو دیگر نیافرید زطین .

سعدی .


سزد که روی اطاعت نهند بر درحکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. نوشتن.
۲. نقش ونگار کردن، تصویر کردن.


کلمات دیگر: