کلمه جو
صفحه اصلی

سفری


مترادف سفری : مربوط به سفر، مسافر، سفرکرده، عازم، جنین، نوزاد

فارسی به انگلیسی

foldaway, portable


expected baby, foldaway, portable, suitable for use on a journey

expected baby


suitable for use on a journey


فارسی به عربی

رحلة الصید , نقال

مترادف و متضاد

مربوط به سفر


مسافر، سفرکرده


عازم


جنین، نوزاد


expected infant (اسم)
سفری

portable (صفت)
قابل انتقال، سفری، دستی، قابل حمل، قابل حمل و نقل، ترابرپذیر

belonging to a journey (صفت)
سفری

۱. مربوط به سفر
۲. مسافر، سفرکرده
۳. عازم
۴. جنین، نوزاد


فرهنگ فارسی

← خودرو سفری


( صفت ) ۱ - منسوب به سفر : لوازم سفری . ۲ - عازم سفر مسافر : هزار مرد سفری گشتند .

فرهنگ معین

(سَ فَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) ۱ - لوازم سفر. ۲ - مسافر. ۳ - شاعرانی که در لشکر - کشی ها پادشاه را همراهی می کردند.

لغت نامه دهخدا

سفری. [ س َ ف َ ] ( ص نسبی ) سفرکننده. مسافر :
منزل تست جهان ای سفری جان عزیز
سفرت سوی سرائیست که آن جای بقاست.
ناصرخسرو.
مرد سفری ز لطف رایش
چون سایه فتاد زیر پایش.
نظامی.
مثال اسب و الاغند مردم سفری
نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار.
سعدی.
دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش
بی چاره ندانست که یارش سفری بود.
حافظ.
در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکند سفری بار میکند.
( از مطلع السعدین ).
|| هم سفر :
عشق با من سفری گشت و بماند
مونس من بحضر خسته جگر.
فرخی.
|| مخصوص سفر. موقتی ، مقابل دائمی.
- سفری خانه ؛ مجازاً به معنی این جهان :
چون بی بقاست این سفری خانه اندر او
باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست.
ناصرخسرو.

فرهنگستان زبان و ادب

[حمل ونقل درون شهری-جاده ای] ← خودرو سفری


کلمات دیگر: