کلمه جو
صفحه اصلی

کمترین

فارسی به انگلیسی

least(part)


least, minimum, rock bottom, zero


least, minimum, rock bottom, zero, least(part)

فارسی به عربی

اقل , حد ادنی

مترادف و متضاد

minim (صفت)
خرد، کمترین، وابسته به حداقل، حد اقل

least (صفت)
کمترین، اقل، کوچکترین، خردترین

minimum (صفت)
کمترین، دست کم

فرهنگ فارسی

۱ - کمتر از همه اقل همه مقابل بیشترین : ( این شرها بر کمترین روی افتد و بیشتر خیر ها غالب بوند چنانکه بیشترین کسی تندرست بوند و اگر بیمار بود بیشترین آن بود که بکمترین وقت بیمار بود ) . ۲ - کوچکترین حقیر ترین همه . ۳ - ناقصترین .

لغت نامه دهخدا

کمترین. [ ک َ ت َ ] ( ص عالی ) کمترینه. اندک ترین. ( ناظم الاطباء ). کمتر از همه. اقل همه. مقابل بیشترین. ( فرهنگ فارسی معین ) : این شرها بر کمترین روی افتد و بیشترین خیرها غالب بوند، چنانکه بیشترین کس تندرست بوند و اگر بیمار بودبیشترین آن بود که به کمترین وقت بیمار بود. ( دانشنامه ، از فرهنگ فارسی معین ). و کافور اگر حاجت باشد بیشترین طسوجی و کمترین جوی با آب کسنه حب کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || پست ترین و فرومایه ترین و خوارترین. ( ناظم الاطباء ). کوچکترین. حقیرترین همه. ( فرهنگ فارسی معین ). کوچکترین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مگر گوشت از نام رستم تهی است
که چرخ فلک کمترینش رهی است.
فردوسی.
منم کمترین بنده یزدان پرست
از آن پس که آوردمت باز دست.
فردوسی.
به فضل خدای است امیدم که باشم
یکی امت کمترین محمد.
ناصرخسرو.
هزاران قبه عالی کشیده سر به ابر اندر
که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا.
عمعق.
کمترین وصاف او خاقانی است
کاسمان صاحبقران می خواندش.
خاقانی.
سرجمله حیوانات شیر است و کمترین و اذل جانوران خر. ( گلستان ).
گرم بر سر افتد ز تو سایه ای
سپهرم بود کمترین مایه ای.
( بوستان ).
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد.
حافظ.
|| جزئی ترین. ناچیزترین. بی اهمیت ترین : و به کمترین گناهی عقوبت عظیم کردی و هیچ رحم نیاوردی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 107 ). || ناقص ترین. ( فرهنگ فارسی معین ). || من ناچیز. این حقیر. بنده کمترین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || کمینه و بی احترام و بی آبرو و ناچیز و بی قدر. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] پست ترین، بی ارزش ترین.
۲. کوچک ترین.
۳. (اسم ) عنوانی که گوینده برای تواضع به خود می دهد، حقیر: این کمترین چندین بار عارض خدمت شدم.

پیشنهاد کاربران

کوچک ترین


کلمات دیگر: