کلمه جو
صفحه اصلی

محترق


مترادف محترق : افروخته، سوزنده، شعله ور، مشتعل، آتش زا، آتش گیر، محترقه، سوزان

برابر پارسی : سوزان، سوزا، آتشگیر

فارسی به انگلیسی

inflammable, explosive

فارسی به عربی

شدید الحرارة

مترادف و متضاد

burning (صفت)
سوزان، سوزش اور، سوزنده، محترق، سوزش دار

torrid (صفت)
سوزان، سوزاننده، حاد، محترق، بسیار مشتاق، حاره، زیاد گرم

inflammable (صفت)
تند، شعله ور، محترق، اتشگیر، التهاب پذیر

combustible (صفت)
محترق، احتراق پذیر، سوزا، قابل تحریک و برانگیختنی

explosive (صفت)
محترق، منفجر شونده

افروخته، سوزنده، شعله‌ور، مشتعل


آتش‌زا، آتش‌گیر، محترقه


سوزان


۱. افروخته، سوزنده، شعلهور، مشتعل
۲. آتشزا، آتشگیر، محترقه
۳. سوزان


فرهنگ فارسی

آتش گرفته، سو ان
( اسم ) سوخته شونده سوزان .

فرهنگ معین

(مُ تَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) سوخته ، سوزان .

لغت نامه دهخدا

محترق. [ م ُ ت َ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از احتراق. سوخته شده. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ). آتش گرفته.

محترق. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) سوزان. ( ناظم الاطباء ).
- سودای محترق ؛ اندیشه و خیال سوزان و باطل و بیهوده : من بازگشتم و با خویشتن گفتم همه از سوداهای محترق است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 621 ). بوسهل بخندید و گفت این سودایی است محترق اشرب و اطرب و دع الدنیا. ( تاریخ بیهقی ص 604 ).
- محترق ساختن ؛ بسوختن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سوزاندن.
- محترق شدن ؛ بسوختن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سوختن و افروخته شدن. ( ناظم الاطباء ).
- محترق کردن ؛ سوزانیدن و برافروختن و آتش سوزان کردن. ( ناظم الاطباء ).
|| در اصطلاح نجوم ، گذشتن سیاره ای از محاذات قرص آفتاب که در آن وقت دیده نشود و چنان گمان آید که بسوخته است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
چو تیر محترقم ز آفتاب پاییزی
فتاد کار چو با آفتاب و تیر مرا.
سوزنی.

محترق . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتراق . سوخته شده . (ناظم الاطباء) (غیاث ). آتش گرفته .


محترق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) سوزان . (ناظم الاطباء).
- سودای محترق ؛ اندیشه و خیال سوزان و باطل و بیهوده : من بازگشتم و با خویشتن گفتم همه از سوداهای محترق است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 621). بوسهل بخندید و گفت این سودایی است محترق اشرب و اطرب و دع الدنیا. (تاریخ بیهقی ص 604).
- محترق ساختن ؛ بسوختن . (یادداشت مرحوم دهخدا). سوزاندن .
- محترق شدن ؛ بسوختن . (یادداشت مرحوم دهخدا). سوختن و افروخته شدن . (ناظم الاطباء).
- محترق کردن ؛ سوزانیدن و برافروختن و آتش سوزان کردن . (ناظم الاطباء).
|| در اصطلاح نجوم ، گذشتن سیاره ای از محاذات قرص آفتاب که در آن وقت دیده نشود و چنان گمان آید که بسوخته است . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو تیر محترقم ز آفتاب پاییزی
فتاد کار چو با آفتاب و تیر مرا.

سوزنی .



فرهنگ عمید

۱. (نجوم ) ویژگی ستاره ای که دچار احتراق شده.
۲. [قدیمی] آتش گرفته، سوزان.
۳. [قدیمی] شدید، سخت.


کلمات دیگر: