مترادف سرکشیدن : سرک کشیدن، سر درآوردن، سر زدن، سرکشی کردن، نوشیدن، آشامیدن یک باره، بالارفتن
سرکشیدن
مترادف سرکشیدن : سرک کشیدن، سر درآوردن، سر زدن، سرکشی کردن، نوشیدن، آشامیدن یک باره، بالارفتن
فارسی به انگلیسی
drink, guzzle, snort, swig
فارسی به عربی
حضن
مترادف و متضاد
سر کشیدن، بلعیدن، حریصانه خوردن
سر زدن، سر کشیدن
سر زدن، خدمت کسی رسیدن، سر کشیدن، اتفاقا دیدن کردن، انداختن در
سر کشیدن
سر کشیدن، زیاد نوشیدن
سر کشیدن
فرهنگ فارسی
سرکشی کردن، سرزدن
( مصدر ) ۱ - نافرمانی کردن عصیان ورزیدن . ۲ - رسیدگی کردن بازرسی کردن . ۳ - نوشیدن مایعات و غذای شل و آبکی از ظرف .
( مصدر ) ۱ - نافرمانی کردن عصیان ورزیدن . ۲ - رسیدگی کردن بازرسی کردن . ۳ - نوشیدن مایعات و غذای شل و آبکی از ظرف .
فرهنگ معین
(سَ. کَ یا کِ دَ ) (مص ل . ) ۱ - نافرمانی کردن . ۲ - رسیدگی کردن . ۳ - نوشیدن .
لغت نامه دهخدا
سر کشیدن. [ س َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) سر برداشتن. || ابا کردن. قبول ننمودن. ( آنندراج ). امتناع کردن. نافرمانی کردن. روی گرداندن :
درنگ آورد راستیها پدید
ز راه هنر سر نباید کشید.
دگر سر کشیدن ز فرمان اوی.
ز دین سر کشیدن ورا کی سزاست.
فرق سر او زیر پی پیل بسایی.
دیو نهد بر سرش کلاه سفاهت
هرکه به فرمانش سر کشید ز فرمان.
نی زمین از طاعت او سر کشید.
سر کمشده بیند چو کشددست به سر بر.
که با دولت کسی را داوری نیست.
گل نخندید تا هوا نگریست.
هرکه زین سر سر کشد از خامی است.
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم.
زن پاراو چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق.
گه چو اندر سرخ دیبا لعبت بربر شود.
درختانش به کیوان سر کشیده.
تا نزنی گردن شاخ کهن.
دلیران تیغ کینه برکشیدند
چو شیران سوی گوران سرکشیدند.
تا سر نکشند سوی او باز.
به پیکار شمشیر کین برکشند.
بزودی بفرهنگ جایی رسید
کز آموزگاران سر اندرکشید.
درنگ آورد راستیها پدید
ز راه هنر سر نباید کشید.
فردوسی.
که یارد گذشتن ز پیمان اوی دگر سر کشیدن ز فرمان اوی.
فردوسی.
چنان دان که کسری نه بر دین ماست ز دین سر کشیدن ورا کی سزاست.
فردوسی.
هر شاه که از طاعت تو باز کشد سرفرق سر او زیر پی پیل بسایی.
منوچهری.
رستم آن را منکر شد و نپذیرفت و بدان سبب ازپادشاه گرشاسب سر کشید. ( تاریخ سیستان ).دیو نهد بر سرش کلاه سفاهت
هرکه به فرمانش سر کشید ز فرمان.
ناصرخسرو.
نی سپهر از خدمت او روی تافت نی زمین از طاعت او سر کشید.
مسعودسعد.
هر سر که کند قصد که تا سر بکشد زوسر کمشده بیند چو کشددست به سر بر.
سنایی.
سر از دولت کشیدن سروری نیست که با دولت کسی را داوری نیست.
نظامی.
اینهمه سر کشیدن از پی چیست گل نخندید تا هوا نگریست.
نظامی.
عشق را بنیاد بر ناکامی است هرکه زین سر سر کشد از خامی است.
عطار.
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم.
حافظ.
|| سر بالا بردن. ( آنندراج ). سر برآوردن. گردن افراشتن. بالا رفتن : زن پاراو چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق.
منجیک.
گاه چون زرین درخت اندر هوائی سر کشدگه چو اندر سرخ دیبا لعبت بربر شود.
فرخی.
ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سر کشیده.
نظامی.
سر نکشد شاخ تو از سروبن تا نزنی گردن شاخ کهن.
نظامی.
|| تاختن. روی آوردن : دلیران تیغ کینه برکشیدند
چو شیران سوی گوران سرکشیدند.
نظامی.
زد بر ددگان بتندی آوازتا سر نکشند سوی او باز.
نظامی.
مبادا که بر یکدگر سر کشندبه پیکار شمشیر کین برکشند.
سعدی.
|| پیش افتادن. برتر شدن. مقدم گردیدن. سرافراز شدن.داناتر گشتن : بزودی بفرهنگ جایی رسید
کز آموزگاران سر اندرکشید.
واژه نامه بختیاریکا
وُراسنیدِن؛ ورکَشیدن به سر
پیشنهاد کاربران
Guzzle something down
guzzle something down. to drink something rapidly and eagerly. He guzzled the coffee down and called for another.
guzzle something down. to drink something rapidly and eagerly. He guzzled the coffee down and called for another.
کلمات دیگر: