کلمه جو
صفحه اصلی

محظوظ


مترادف محظوظ : بختیار، برخوردار، بهره مند، بهره ور، متمتع، مستفیض، خوشحال، شاد، مبتهج، مسرور، مشعوف، مفرح

برابر پارسی : شاد، خرسند، بهره مند

فارسی به انگلیسی

delighted in, enchanted by


فارسی به عربی

مسرور

عربی به فارسی

خوشبخت , مساعد , خوش شانس , خوب , خوش اقبال , بختيار , خوش يمن , خوش قدم


مترادف و متضاد

happy (صفت)
راضی، فرخنده، خوشحال، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، خوشبخت، سعادتمند، خوش، مسرور، شاد، خرسند، محظوظ، خوش وقت، خندان، سفیدبخت، بانوا

delighted (صفت)
خوشحال، خوش، محظوظ

glad (صفت)
خوشحال، مسرور، شاد، خرسند، خوشنود، محظوظ، خوش وقت، خشنود

pleased (صفت)
محظوظ، خوش وقت

بختیار، برخوردار، بهره‌مند، بهره‌ور، متمتع، مستفیض


خوشحال، شاد، مبتهج، مسرور، مشعوف، مفرح


۱. بختیار، برخوردار، بهرهمند، بهرهور، متمتع، مستفیض
۲. خوشحال، شاد، مبتهج، مسرور، مشعوف، مفرح


فرهنگ فارسی

خوشبخت، بهره مند
(اسم ) خط برده بهره ورمتمتع: ... شکر او بر عموم مردم که بصنوف نعم او محظوظ بوده واجب و لازم است .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) بهره مند، کامروا.

لغت نامه دهخدا

محظوظ. [ م َ ] ( ع ص ) رجل محظوظ و حظیظ و حظی ؛ مرد بخت مند و دولتی. ( منتهی الارب ). مرد بخت مند ودارای بهره از روزی و رزق. ( ناظم الاطباء ). دولتی. بهره مند. بهرمند. برخوردار. متمتع. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). بختور. ( غیاث ) ( آنندراج ). کامیاب :
با دو صد اقبال او محظوظ ماست
با دو صدطلب ملک محفوظ ماست.
مولوی ( مثنوی ، دفتر چهارم ص 232 ).
شکر او بر عموم مردم که به صنوف نعم او محظوظ بوده واجب و لازم است. ( تاریخ قم ). و کسی که علی قدر حال از این علم بهره مند و محظوظ نباشد از نوع انسان بیرون است. ( بهجت الروح ص 25 ).
- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن :
لوح حافظ لوح محفوظی شود
روح او از روح محظوظی شود.
مولوی.
و جمهور اهل قلم ازمطالعه آن محظوظ و بهره مند شوند. ( تاریخ قم ص 2 ).
- محظوظ کردن ؛ بهره مند کردن. متمتع کردن.
- محظوظ گرداندن ؛ محظوظ گردانیدن. محظوظ کردن : و مجموع شاهزادگان و نوینان و تمام اعیان و اماثل و ارکان دولت را علی اختلاف طبقاتهم به انعامات خسروانه محظوظ گردانید. ( ظفرنامه یزدی ).
- محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رسایل و رقاع و فصول از انواع به مطالعه همه محظوظ گشتم. ( مرزبان نامه چ سال 1317 تهران ص 24 ).
- غیرمحظوظ ؛ ناراضی و ناخرسند و ناخشنود. ( ناظم الاطباء ).
|| شادمان. خرم. مسرور. خوشحال و خشنود. راضی و خرسند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

بهره مند، حظ بَرنده.

پیشنهاد کاربران

لذّت برنده، بهروه ور

بهرمند

رجوع شود به داستان کباب غاز در ادبیات سال دوم دبیرستان: یکی از مهمانان که بسیار محظوظ شده بود به جلو آمد و پیشانی شاعر را بوسید. . .


کلمات دیگر: