کلمه جو
صفحه اصلی

مجسم کردن


مترادف مجسم کردن : درنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصور کردن

فارسی به انگلیسی

capture, dramatize, embody, incarnate, visualize


represent, capture, dramatize, embody, incarnate, visualize, picture

فارسی به عربی

جسد , صور , صورة

مترادف و متضاد

درنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصور کردن


epitomize (فعل)
خلاصه کردن، متمرکز کردن، مجسم کردن، صورت خارجی به چیزی دادن

character (فعل)
نوشتن، مجسم کردن

figure (فعل)
حساب کردن، شمردن، کشیدن، مجسم کردن، تصویر کردن

depict (فعل)
نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن

image (فعل)
مجسم کردن، خوب شرح دادن، مجسمساختن

picture (فعل)
نقاشی کردن، مجسم کردن، با عکس نشان دادن، روشن ساختن

embody (فعل)
در برداشتن، مجسم کردن، متضمن بودن، جسم دادن

portray (فعل)
مجسم کردن، توصیف کردن، تصویر کشیدن

depicture (فعل)
نمایش دادن، مجسم کردن، نقش کردن

incarnate (فعل)
مجسم کردن، صورت خارجی دادن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بصورت جسم در آوردن . ۲ - مصور ساختن . ۳ - آشکار کردن .

لغت نامه دهخدا

مجسم کردن. [ م ُ ج َس ْ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جسمیت دادن. به صورت جسم درآوردن. || مصور کردن. صورت دادن در ذهن به امری خیالی یا غایب و دور.


کلمات دیگر: