کلمه جو
صفحه اصلی

رومی

فارسی به انگلیسی

roman, byzantine

Roman, Greek


Roman


فارسی به عربی

رومانسی , رومانی

مترادف و متضاد

roman (صفت)
لاتین، رومی، اهل روم

romanesque (صفت)
رومی، مشتق از زبان لاتین، وابسته به تمدن رومی، از نژاد رومی، بسبک رومی

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به روم ( پایتخت ایتالیا ) از مردم روم رمی . ۲ - منسوب به روم ( آسیای صغیر ) از مردم آسیای صغیر . یا رومی و زنگی روز و شب . یا رومی و هندی روز و شب . ۳ - نوعی جامه . ۴ - آهنگهایی که از مملکت عثمانی به ایران آمده و اغلب وزن دو ضربی دارد .
بادبان کشتی خالی .

فرهنگ معین

[ ع - فا ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به روم . ۲ - سفیدپوست . ۳ - کنایه از: روز.

لغت نامه دهخدا

رومی. ( ص نسبی ) منسوب به روم. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از شرفنامه منیری ). منسوب به روم و به این معنی اخیر جمع آن روم است. گویند: رجل رومی و قوم روم و لیس بین الواحد و الجمع الا الیاء.( ناظم الاطباء ). || ساخت روم :
سکندر بیامد میان دو صف
یکی تیغرومی گرفته به کف.
- رومی کلاه ؛ آنکه کلاه رومی در سر دارد :
وگرنه یکی ترک رومی کلاه
به هند و به چین کی زدی بارگاه.
فردوسی.
- || کلاهی که در روم ساخته شود :
سپهبد بیامد به میدان شاه
ابا جوشن و گرز و رومی کلاه.
فردوسی.
سپهبد بیامد ز نزدیک شاه
کمر خواست و خفتان و رومی کلاه.
فردوسی.
- رومی کمر ؛ که کمر ساخت روم دارد :
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه.
نظامی.
- رومی نورد ؛ کنایه از آراسته و زیبا :
که در باغ این نقش رومی نورد
گل سرخ رویانم از خاک زرد.
نظامی.
|| مردم روم. اهل روم. به مناسبت سفیدی رنگ پوست و آن را شعرا مقابل زنگی آورند به مناسبت سیاهی پوست : یا رومی روم باش یا زنگی زنگ. ( یادداشت مؤلف ). و مراد از روم غالباً آسیای صغیر است خاصه در دوران حکومتهای اسلامی چنانکه جلال الدین محمد بلخی را به علت اقامت در آنجا رومی گفته اند:
ابا هریکی مرد شاگرد سی
ز رومی و بغدادی و پارسی.
فردوسی.
چو کرسی نهاد از بر چرخ شید
جهان گشت چون روی رومی سپید.
فردوسی.
از پارسی و تازی و از هندو و از ترک
وز سندی و رومی وز عبری همه یکسر.
ناصرخسرو.
رومیان چون عرب فروگیرند
قبله رومیان کنید امروز.
خاقانی.
خلعت اسکندر رومی مگر
در شه هندوستان پوشیده اند.
خاقانی.
- رومی بچگان ؛ کنایه از اشک چشم. ( یادداشت مؤلف ) ( از ناظم الاطباء ) :
خون گریم از دوهندوی چشم
رومی بچگان روان ببینم.
خاقانی.
- || کنایه از گلهاست. ( آنندراج ). کنایه از شکوفه و گل است :
ابر از هوا بر گل چکان ماندبه زنگی دایگان
در کام رومی بچگان پستان نور انداخته.
خاقانی ( از آنندراج ).
- رومی پرست ؛ پرستنده رومی. مراد فیلسوف هندی است که نظامی داستان مباحثات او را با اسکندر رومی آورده است :

رومی . (ص نسبی ) منسوب به روم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ). منسوب به روم و به این معنی اخیر جمع آن روم است . گویند: رجل رومی و قوم روم و لیس بین الواحد و الجمع الا الیاء.(ناظم الاطباء). || ساخت روم :
سکندر بیامد میان دو صف
یکی تیغرومی گرفته به کف .
- رومی کلاه ؛ آنکه کلاه رومی در سر دارد :
وگرنه یکی ترک رومی کلاه
به هند و به چین کی زدی بارگاه .

فردوسی .


- || کلاهی که در روم ساخته شود :
سپهبد بیامد به میدان شاه
ابا جوشن و گرز و رومی کلاه .

فردوسی .


سپهبد بیامد ز نزدیک شاه
کمر خواست و خفتان و رومی کلاه .

فردوسی .


- رومی کمر ؛ که کمر ساخت روم دارد :
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه .

نظامی .


- رومی نورد ؛ کنایه از آراسته و زیبا :
که در باغ این نقش رومی نورد
گل سرخ رویانم از خاک زرد.

نظامی .


|| مردم روم . اهل روم . به مناسبت سفیدی رنگ پوست و آن را شعرا مقابل زنگی آورند به مناسبت سیاهی پوست : یا رومی روم باش یا زنگی زنگ . (یادداشت مؤلف ). و مراد از روم غالباً آسیای صغیر است خاصه در دوران حکومتهای اسلامی چنانکه جلال الدین محمد بلخی را به علت اقامت در آنجا رومی گفته اند:
ابا هریکی مرد شاگرد سی
ز رومی و بغدادی و پارسی .

فردوسی .


چو کرسی نهاد از بر چرخ شید
جهان گشت چون روی رومی سپید.

فردوسی .


از پارسی و تازی و از هندو و از ترک
وز سندی و رومی وز عبری همه یکسر.

ناصرخسرو.


رومیان چون عرب فروگیرند
قبله ٔ رومیان کنید امروز.

خاقانی .


خلعت اسکندر رومی مگر
در شه هندوستان پوشیده اند.

خاقانی .


- رومی بچگان ؛ کنایه از اشک چشم . (یادداشت مؤلف ) (از ناظم الاطباء) :
خون گریم از دوهندوی چشم
رومی بچگان روان ببینم .

خاقانی .


- || کنایه از گلهاست . (آنندراج ). کنایه از شکوفه و گل است :
ابر از هوا بر گل چکان ماندبه زنگی دایگان
در کام رومی بچگان پستان نور انداخته .

خاقانی (از آنندراج ).


- رومی پرست ؛ پرستنده ٔ رومی . مراد فیلسوف هندی است که نظامی داستان مباحثات او را با اسکندر رومی آورده است :
دگر باره هندوی رومی پرست
برآورد پولاد هندی به دست .

(اقبالنامه ص 118).


- رومی رخ ؛ آنکه مانند رومیان روی زیبا دارد. زیباروی :
ز رومی رخ هندوی گوی او
شه رومیان گشته هندوی او.

نظامی .


- رومی سران ؛ کنایه از پهلوانان و سرداران رومی است :
پس پشت ایشان ز رومی سران
زره دار و مردان جنگ آوران .

فردوسی .


- رومی گروه ؛ گروه رومیان . سپاهیان روم :
یکی حمله بردند ازآن سان که کوه
بدرید از آواز رومی گروه .

فردوسی .


- رومی نژاد ؛ رومی نسب . (یادداشت مؤلف ) :
مبادا که این مرد رومی نژاد
در آن قالب افتد که هرگز مباد.

نظامی .


- ماه رومی ؛ دوازده ماه زیر همان ماههای بابلی است و سریانیان از بابلیان گرفته اند و پیش ما به ماههای رومی مشهور شده است و ظاهراً سبب آن این است که ترکان عثمانی که روم شرقی را متصرف شدند تا امروز هم بعضی همسایگان آنان را رومی گویند و آنان یعنی عثمانیان به جای محرم وصفر و... ماههای قمری عرب ، این ماههای شمسی بابلی را در امور یومیه ٔ تواریخ خویش معمول می داشتند و گویاهنوز هم همین گونه است . (یادداشت مؤلف ) :
دو تشرین و دو کانون و پس آنگه
شباط و آذر و نیسان ایار است
حزیران و تموز و آب و ایلول
نگه دارش که از من یادگار است .

(نصاب الصبیان ).


|| خط روم . خط مردم روم :
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی .

فردوسی .


|| زبان مردم روم :
زبانها نه تازی و نه خسروی
نه رومی نه ترکی و نه پهلوی .

فردوسی .


کس فرستاد و خواند زآن بومش
هم به رومی فریفت از رومش .

نظامی .


- رومی خطاب ؛ که به زبان رومی خطاب کند. که به رومی سخن گوید :
خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست
شاه مربعنشین تازی رومی خطاب .

خاقانی .


|| غالباً از این کلمه یونانی و افریقی اراده کنند. (یادداشت مؤلف ). || آهنگهایی که از مملکت عثمانی به ایران آمده و اغلب وزن دوضربی دارد. (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از جامه . (ناظم الاطباء). جامه ایست . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی اطلس :
بیاراستم خانه از نعمت تو
به کاکویی و رومی و خسروانی .

فرخی .


از بخشش تو عالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی .

فرخی .


رومی فرستی اطلس مصری دهی عمامه
ختلی براق ابرش ترکی وشاق احور.

خاقانی .


پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند با قباهای رومی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 333).
- دیبای رومی ؛ حریر رومی . پارچه ٔ ابریشم رومی :
به دیبای رومی بیاراستند
ز گنج مهی جامها خواستند.

فردوسی .


- رومی باف ؛ پارچه ای که در روم بافته باشند :
ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
مله ٔ میلک و لالایی بی حد و شمار.

نظام قاری .


خطی کان خوانی از مخفی قاری
ز رومی باف مولانا نیابی .

نظام قاری .


- رومی پرند ؛ پرند رومی . ابریشم که در روم بافته شده . (ازیادداشت مؤلف ).
- || شمشیر. (یادداشت مؤلف ). تیغ رومی . شمشیر ساخت روم .
- رومی پوش ؛ که از پارچه ٔ رومی لباس پوشد. که لباس رومی به تن کند :
دخت سقلاب شاه نسرین نوش
ترک چینی طراز رومی پوش .

نظامی .


- رومی طراز ؛ که زینت و سجاف رومی دارد :
چو از نقش دیبای رومی طراز
سر عیبه زینسان گشایند باز.

نظامی .


- رومی قبا ؛ که جامه ٔ رومی بر تن کند. که جامه ٔ سپید در بردارد :
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج .

نظامی .


- قماش رومی ؛ پارچه ٔ رومی . پارچه ٔ بافت روم :
مدح قماش رومی و حسن ثبات آن
بر طاق جامه خانه ٔ قیصر نوشته اند.

نظام قاری .


|| دشمن . عدو. (یادداشت مؤلف ). || شمشیر برنده . (یادداشت مؤلف ). || رنگ سرخ . (ناظم الاطباء).اما استوار نمی نماید. || در اصطلاح بنایان سقفی است محدب همانند گنبد. (یادداشت مؤلف ).
- طاق رومی ؛ طاق به طول خشت . مقابل طاق ضربی که قطر آن قطر خشت است . (یادداشت مؤلف ).
|| کنایه از سفید است :
این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی
رومیی خاستی از گور بدین زودی .

منوچهری .


روز رومی چو شب شود زنگی
گر برونش کنی به سرهنگی .

نظامی .


چون شب و چون روز دورنگی مدار
صورت رومی رخ زنگی مدار.

نظامی .


- رومی و حبش ؛ رومی و زنگی . کنایه از خوشبخت و بدبخت :
اصل آب نطفه اسپید است و خوش
لیک عکس جان رومی و حبش .

مولوی .


- رومی و زنگی ؛ زنگی و رومی . رومی و هندی . کنایه از روز و شب . (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) :
تا پی ازین زنگی و رومی تراست
داغ جهولی و ظلومی تراست .

نظامی .


برین دو رومی و زنگی گر اعتماد کنی
ز روم تا به دم زنگبار بگشاید.

ظهیر فاریابی (از انجمن آرا).


- || سیاه و سفید. (ناظم الاطباء) :
رومی و زنگیش چو صبح دورنگ
رزمه ٔ روم داد و بزمه ٔ زنگ .

نظامی .


و رجوع به ترکیب رومی و هندی در ذیل همین ماده شود.
- رومی وش ؛کنایه از روشن و تابان :
بیا ساقی آن می که رومی وش است
به من ده که طبعم چو زنگی خوش است .

نظامی .


- رومی و هندو ؛ رومی و زنگی . کنایه از روز و شب . (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) :
فرمود به خاتون جهان از شب و از روز
دو خادم چالاک لقب رومی و هندو.

خواجه عمید لوبکی (از انجمن آرا).


و رجوع به ترکیب رومی و زنگی در ذیل همین ماده می شود.

رومی . [ ی ی ] (ع ص ، اِ) بادبان کشتی خالی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

۱. از مردم روم.
۲. تهیه شده در روم.
۳. (اسم ) زبان و خط لاتین.
۴. (صفت نسبی، منسوب به روم شرقی، و مخصوصاً آسیای صغیر ) اهل روم شرقی.
۵. (اسم ) (موسیقی ) گوشه ای در بیات تُرک.
۶. [قدیمی، مجاز] سفید و روشن.
۷. (اسم ) [قدیمی] نوعی پارچۀ گران قیمت.
۸. (اسم ) [قدیمی، مجاز] خورشید.

دانشنامه عمومی

رومی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
مولانا جلال الدین محمد بلخی
گاه شماری رومی
عددنویسی رومی
نامه به رومیان
بابونه رومی

رومی (آلبوم). رومی یک آلبوم موسیقی به آهنگسازی فرزین فرهادی، و به خوانندگی فرامرز اصلانی، داریوش اقبالی و رامش است که در سبک پاپ تهیه شده و دارای ۱۳ آهنگ است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] رومی (ابهام زدایی). رومی ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • بایزید رومی، شاعر و عارف ترک قرن ۱۰ق /۱۶م و مشهور به بایزید خلیفة بن عبدالله ، بایزید درویش و بایزید ثانی • برهان الدین هروی شیرازی رومی، برهان الدّین، حیدر بن محمّدبن ابراهیم شیرازی رومی مشهور به صدرِ هروی، متکلّم، مفسّر، ادیب و فقیه حنفی قرن هشتم و نهم• رجب بن احمد قیصری رومی حنفی آمدی، آمِدی، رجب بن احمد قیصری رومی حنفی (د پس از ۱۰۷۸ق/۱۶۶۷م)، دانشمند مشهور اهل سنّت
...

گویش مازنی

/roomi/ نوعی تفنگ دولول سرپر ساخت ایتالیا که در گذشته شهرت فراوان داشت

نوعی تفنگ دولول سرپر ساخت ایتالیا که در گذشته شهرت فراوان ...


پیشنهاد کاربران

بی رنگی

رومی : محلی است در سقف های هلالی بصورت نیم دایره . ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

رامین به زبان رومی


کلمات دیگر: