کلمه جو
صفحه اصلی

مجروح کردن


مترادف مجروح کردن : زخمی کردن، زخم زدن، زخم دار کردن، جریحه دار کردن، فگار کردن، آزردن، آزرده خاطر کردن، آسیب رساندن، صدمه زدن

متضاد مجروح کردن : التیام بخشیدن

برابر پارسی : خَستن

فارسی به انگلیسی

to wound, [fig.] to injure

فارسی به عربی

جرح , مزق

مترادف و متضاد

زخمی کردن، زخم زدن، زخم‌دار کردن ≠ التیام بخشیدن


جریحه‌دار کردن، فگار کردن


آزردن، آزرده‌خاطر کردن


آسیب رساندن، صدمه‌زدن


۱. زخمی کردن، زخم زدن، زخمدار کردن
۲. جریحهدار کردن، فگار کردن
۳. آزردن، آزردهخاطر کردن
۴. آسیب رساندن، صدمهزدن ≠ التیام بخشیدن


sore (فعل)
مجروح کردن

wound (فعل)
زخم زدن، مجروح کردن، خلیدن

lacerate (فعل)
ازردن، پاره کردن، دریدن، مجروح کردن

فرهنگ فارسی

خسته کردن

لغت نامه دهخدا

مجروح کردن. [ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خستن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). خسته کردن. زخم زدن. زخمی کردن :
جنازه تو ندانم کدام حادثه بود
که دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح.
کسائی.
گر ز سقف خانه چوبی بشکند
بر تو افتدسخت مجروحت کند.
مولوی.
خلقی به تیغ غمزه خونخوار و لعل لب
مجروح می کنی و نمک می پراکنی.
سعدی.
هر روز باد می برد از بوستان گلی
مجروح می کند دل مسکین بلبلی.
سعدی.


کلمات دیگر: