مترادف ارتحال : جابجایی، درگذشت، رحلت، کوچ، کوچیدن، مرگ، وفات
ارتحال
مترادف ارتحال : جابجایی، درگذشت، رحلت، کوچ، کوچیدن، مرگ، وفات
مترادف و متضاد
جابجایی، درگذشت، رحلت، کوچ، کوچیدن، مرگ، وفات
فرهنگ فارسی
رحلت کردن، کوچ کردن، جابجاشدن، ازجائی بجائی رفتن ، درگذشتن، مردن
( مصدر ) از مکانی به مکان دیگر رفتن کوچ کردن جابجا شدن کوچیدن .
( مصدر ) از مکانی به مکان دیگر رفتن کوچ کردن جابجا شدن کوچیدن .
فرهنگ معین
(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - کوچ کردن . ۲ - رحلت کردن ، مردن .
لغت نامه دهخدا
ارتحال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص )از مکانی بمکان دیگر شدن. کوچ کردن. ( زمخشری ). انتقال. از جائی بجائی شدن. کوچیدن. احتمال. کوچ. بجائی رفتن. رحلت. برفتن. از منزلی برداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). رخت از منزلی برداشتن. سفر کردن :
ما نمی بینیم باشد این خیال
چه خیالست این که هست این ارتحال.
ما نمی بینیم باشد این خیال
چه خیالست این که هست این ارتحال.
مولوی.
|| سیر کردن و رفتن شتر. ( منتهی الارب ). || بر پشت راحله نشستن. بر پشت کسی نشستن و هو فی الحدیث. ( تاج المصادربیهقی ). || مردن. موت. فوت. درگذشتن. || شتر را پالان کردن. ( زوزنی ). پالان برنهادن بر شتر. || بار نهادن. بار بنهادن. || چیزی را از جای برداشتن. ( غیاث ).فرهنگ عمید
۱. [مجاز] رحلت کردن، درگذشتن، مردن.
۲. [قدیمی] از جایی به جایی رفتن، کوچ کردن.
۲. [قدیمی] از جایی به جایی رفتن، کوچ کردن.
کلمات دیگر: