آنکه لبی چون کبک زیبا دارد
کبک لب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کبک لب. [ ک َ ل َ ] ( ص مرکب ) که لبی چون کبک زیبا دارد. || مجازاًزیبالب. لعل لب ، بمناسبت سرخی منقار او :
در گریه وداع تذروان کبک لب
طاووس وار پای گل آلود می بریم.
در گریه وداع تذروان کبک لب
طاووس وار پای گل آلود می بریم.
خاقانی.
پیشنهاد کاربران
خوش لب. [ خوَش ْ / خُش ْ ل َ ] ( ص مرکب ) آنکه لب خوش ترکیب و شکرین و زیبا دارد :
دلم مهربان گشت بر مهربانی
کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی.
فرخی.
دلم مهربان گشت بر مهربانی
کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی.
فرخی.
کلمات دیگر: