کلمه جو
صفحه اصلی

بجل

عربی به فارسی

تکريم کردن , شان و مقام دادن به , ستايش و احترام کردن


فرهنگ فارسی

( اسم ) بجول
شهرت با افتخار یافتن مفتخر بودن .

لغت نامه دهخدا

بجل . [ ب ُ ج ُ ] (اِ) استخوان شتالنگ که در میان بندگاه ساق پای می باشد و به تازی کعب می گویند. (برهان قاطع). بجول . بژل . بژول . (فرهنگ نظام ). بچول . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). پژل . پژول . استخوان کعب که بدان بازی می کنند. (فرهنگ رشیدی ). کعب . استخوان شتالنگ . (ناظم الاطباء) :
چو شش بجل ز غمت مشت استخوان شده ام .

اسدی (از فرهنگ ضیاء).



بجل. [ ب ُ ج ُ ] ( اِ ) استخوان شتالنگ که در میان بندگاه ساق پای می باشد و به تازی کعب می گویند. ( برهان قاطع ). بجول. بژل. بژول. ( فرهنگ نظام ). بچول. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). پژل. پژول. استخوان کعب که بدان بازی می کنند. ( فرهنگ رشیدی ). کعب. استخوان شتالنگ. ( ناظم الاطباء ) :
چو شش بجل ز غمت مشت استخوان شده ام.
اسدی ( از فرهنگ ضیاء ).

بجل. [ ب َ ] ( ع مص ) نیکوحال باپیه شدن و شادمان گردیدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). نیکوحال گردیدن. دارای خصب و فراخی شدن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بجول. ( منتهی الارب ).

بجل. [ ب َ ج َ ] ( ع اِ ) افتراء. بهتان. ( آنندراج ). تهمت. ( منتهی الارب ). || شگفت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || دنائت و دون همتی. ( آنندراج ). و از آن است قول لقمان بن عاد که در ذم برادر خویش گفته خذی منی اخی ذا البجل ؛ ای انه قصیر الهمة یرضی بخسائس الامور و لایرغب فی معالیها. ( منتهی الارب ). فرومایگی. پست فطرتی. ( ناظم الاطباء ).

بجل. [ ب ُ ] ( ع اِ ) بهتان عظیم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بجل. [ب َ ج َ ] ( ع حرف ایجاب ) آری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نعم. آری. بلی. || ( اسم فعل ) بسنده است. یکفی. ( منتهی الارب ). بس است. حسبک. ( آنندراج ). یعنی کفایت میکند ترا و بس است. ( از ناظم الاطباء ).

بجل. [ ] ( ع مص ) شهرت با افتخار یافتن. ( از دزی ج 1 ص 51 ). مفتخر بودن. و رجوع به بجول شود.

بجل . [ ] (ع مص ) شهرت با افتخار یافتن . (از دزی ج 1 ص 51). مفتخر بودن . و رجوع به بجول شود.


بجل . [ ب َ ] (ع مص ) نیکوحال باپیه شدن و شادمان گردیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). نیکوحال گردیدن . دارای خصب و فراخی شدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بجول . (منتهی الارب ).


بجل . [ ب َ ج َ ] (ع اِ) افتراء. بهتان . (آنندراج ). تهمت . (منتهی الارب ). || شگفت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || دنائت و دون همتی . (آنندراج ). و از آن است قول لقمان بن عاد که در ذم برادر خویش گفته خذی منی اخی ذا البجل ؛ ای انه قصیر الهمة یرضی بخسائس الامور و لایرغب فی معالیها. (منتهی الارب ). فرومایگی . پست فطرتی . (ناظم الاطباء).


بجل . [ ب ُ ] (ع اِ) بهتان عظیم . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بجل . [ب َ ج َ ] (ع حرف ایجاب ) آری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعم . آری . بلی . || (اسم فعل ) بسنده است . یکفی . (منتهی الارب ). بس است . حسبک . (آنندراج ). یعنی کفایت میکند ترا و بس است . (از ناظم الاطباء).


گویش مازنی

/bejel/ استخوان کوچک و چهارگوش مفاصل گوسفند - قاب

۱استخوان کوچک و چهارگوش مفاصل گوسفند ۲قاب


پیشنهاد کاربران

به ضم " ج " ، در لهجه محدوده ازغندِ مهولات ( خراسان رضوی ) ، به استخوانهای ( شش وجهی مکعب مستطیلی که دارای تورفتگی و برآمدگی میباشد . ) کوچک مفاصل حیوانات گفته میشود . که با چند عدد از آنها ، برای نوعی بازی به نام " بجل بازی " استفاده میشده است . که هر بازیکن با ریختن آنها ( مانند طاس ) بر زمین به نسبت وضعیت نشستن هر یک از آنها بر روی زمین برنده آن دست اعلام میشود . و جالب اینکه از این بازی ضرب المثلی نیز ( دو سره اسب کنایه از وضعیتی بسیار مناسب ) به فرهنگ منطقه اضافه شده است .

بجل دو معنادارد یکی به معنای یکفی کفایت یا دیکی نیز مترادف حسب میابشد و دیگر صورتش حرف است به معنای حرف تایید درعربی به معنای نعم که درجواب خبر مثبت می آید میآید یادر جواب کسی که درخواست خبر کرده می آید یادر جواب یه دستور صادره از طرف کس دیگر نیز استعما میشود


کلمات دیگر: