تلنگی و حیص و بیص وقعوافی جرباش و برخاش .
برخاش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
برخاش. [ ب َ ] ( اِ ) پرخاش. جنگ و آورد و پیکار و پرخاش و رزم و فرخاش و ناورد و نبرد مترادف این است بتازیش وغا خوانند. ( شرفنامه منیری ). جنگ و پرخاش هم درست است. ( از آنندراج ). رجوع به پرخاش شود.
- برخاش ساز ؛ پرخاش کننده :
بصید هزبران برخاش ساز
کمند اژدهای دهن کرده باز.
- برخاشجو ؛ جنگجو. ( آنندراج ). پرخاشجو. رجوع به پرخاشجو شود.
برخاش. [ ب ِ ] ( ع اِ ) تنگی و حیص و بیص ؛ وقعوا فی خرباش و برخاش. ( منتهی الارب ). مأخوذ از پرخاش فارسی ، تنگی و آشوب. ( ناظم الاطباء ). شور و غوغا. رجوع به پرخاش شود.
- برخاش ساز ؛ پرخاش کننده :
بصید هزبران برخاش ساز
کمند اژدهای دهن کرده باز.
سعدی.
رجوع به پرخاش ساز شود.- برخاشجو ؛ جنگجو. ( آنندراج ). پرخاشجو. رجوع به پرخاشجو شود.
برخاش. [ ب ِ ] ( ع اِ ) تنگی و حیص و بیص ؛ وقعوا فی خرباش و برخاش. ( منتهی الارب ). مأخوذ از پرخاش فارسی ، تنگی و آشوب. ( ناظم الاطباء ). شور و غوغا. رجوع به پرخاش شود.
برخاش . [ ب َ ] (اِ) پرخاش . جنگ و آورد و پیکار و پرخاش و رزم و فرخاش و ناورد و نبرد مترادف این است بتازیش وغا خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). جنگ و پرخاش هم درست است . (از آنندراج ). رجوع به پرخاش شود.
- برخاش ساز ؛ پرخاش کننده :
بصید هزبران برخاش ساز
کمند اژدهای دهن کرده باز.
رجوع به پرخاش ساز شود.
- برخاشجو ؛ جنگجو. (آنندراج ). پرخاشجو. رجوع به پرخاشجو شود.
- برخاش ساز ؛ پرخاش کننده :
بصید هزبران برخاش ساز
کمند اژدهای دهن کرده باز.
سعدی .
رجوع به پرخاش ساز شود.
- برخاشجو ؛ جنگجو. (آنندراج ). پرخاشجو. رجوع به پرخاشجو شود.
برخاش . [ ب ِ ] (ع اِ) تنگی و حیص و بیص ؛ وقعوا فی خرباش و برخاش . (منتهی الارب ). مأخوذ از پرخاش فارسی ، تنگی و آشوب . (ناظم الاطباء). شور و غوغا. رجوع به پرخاش شود.
کلمات دیگر: