کلمه جو
صفحه اصلی

پیلسوار

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- آنکه بر پیل نشیند پیل نشین . ۲- سوار بزرگ ۳- سواری کلان جثه .
نام موضعی به هشت فرسنگی با جروان و شش فرسنگی جوی نو

لغت نامه دهخدا

پیلسوار. [ س َ ]( ص مرکب ) که بر پیل نشیند. بر پیل نشیننده. پیل نشین. که مَرْکب پیل دارد. || سوار بزرگ. ( نزهةالقلوب چ اروپا ص 91 ). || سواری کلان جثه.

پیلسوار. [ س َ ] ( اِخ ) نام موضعی به هشت فرسنگی باجروان و شش فرسنگی جوی نو. سر راه محمودآبادگاوباری به باجروان. ( نزهةالقلوب چ اروپا ج 3 ص 181 ).از نواحی اران و موغان و از اقلیم و پنجم. آن را امیری پیله سوار نام از امرای آل بویه ساخته بوده است ودر زمان حمداﷲ مستوفی به قدر دیهی از آن مانده بود و آبش از رود باجروان و حاصلش غله بوده است. و نیز رجوع به ص 99 و 102 و 120 و 136 تاریخ غازان خان شود.

پیلسوار. [ س َ ] (اِخ ) نام موضعی به هشت فرسنگی باجروان و شش فرسنگی جوی نو. سر راه محمودآبادگاوباری به باجروان . (نزهةالقلوب چ اروپا ج 3 ص 181).از نواحی اران و موغان و از اقلیم و پنجم . آن را امیری پیله سوار نام از امرای آل بویه ساخته بوده است ودر زمان حمداﷲ مستوفی به قدر دیهی از آن مانده بود و آبش از رود باجروان و حاصلش غله بوده است . و نیز رجوع به ص 99 و 102 و 120 و 136 تاریخ غازان خان شود.


پیلسوار. [ س َ ](ص مرکب ) که بر پیل نشیند. بر پیل نشیننده . پیل نشین . که مَرْکب پیل دارد. || سوار بزرگ . (نزهةالقلوب چ اروپا ص 91). || سواری کلان جثه .



کلمات دیگر: