زنده و مرد نیکو حال
بایز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بایز. [ ی ِ ] ( ع ص ) بائز. زنده و مرد نیکوحال. ( ناظم الاطباء ). عائش. ( تاج العروس ). || هالک. ( تاج العروس ). و این از اضداد است.
بائز.[ ءِ ] ( ع ص ) زنده. ( منتهی الارب ). || مردنیکو حال. اسم فاعل از بیز و بیوز. ( منتهی الارب ).
پیشنهاد کاربران
به نظر من کلمهء � بایزرود � به معنی� رود زنده� است. به همین خاطر به چند روستای دور و بر این رود همیشه جاری و در فصل بهار بسیار خروشان، � بایزرود� می گویند.
کلمات دیگر: