کلمه جو
صفحه اصلی

شیز

فارسی به انگلیسی

walnut

فرهنگ فارسی

در قدیم شهرستانی بود در آذربایجان در جنوب شرقی دریاچه ارومیه ( رضائیه ) . گرداگرد این شهر دیواری بود و در میان آن دریاچه ای وجود داشت . آتشکده آذر گشنسب در آن قرار داشته . توضیح نام دیگر این شهر گنجک جزنق ( معرب ) جزن ( معرب ) گنزکا ( یونانی ) گندزک ارمنی و سریانی ) بودو آن اقامتگاه تابستانی خسرو پرویز بود . بعضی این شهر را زادگاه زردشت پیامبر ایران دانسته اند.
( سم ) ۱ - آبنوس . ۲ - گردکان درخت گردو . ۳ - قوس کمان .

جای درشت سنگریزه ناک بمعنی شاز

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - آبنوس . ۲ - کمان .

لغت نامه دهخدا

شیز. ( معرب ، اِ ) چوبی هندی که از آن طبق می سازند. ( ناظم الاطباء ). چوب سیاه. ( یادداشت مؤلف ). چوبی است سیاه که از وی کاسه ها سازند، یا آن آبنوس است یا ساهم یا چوب جوز . ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آبنوس. ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). آبنوس را گویند، و آن چوبی باشد سیاه که از آن چیزها سازند. ( برهان ). آبنوس ، و گفته اند چوبی است که از آن کمان سازند، و از این سبب بر کمان نیز اطلاق کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
شیز و شبه ندیدم مشک و سیاه و قیر
مانند روزگار من و زلفکان تو.
منصور منطقی.
یکی دخمه کردند از شیز و عاج
بیاویختند از بر گاه تاج.
فردوسی.
ز دیبا و خز چارصد تخت نیز
همه تخته ها کرده از چوب شیز.
فردوسی.
فروبرده از شیز و صندل عمود
یک اندر دگر بافته چوب عود.
فردوسی.
یکی گنبد از آبنوس و زجاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج.
فردوسی.
به بیگانگان هم نشاید بنیز
نجوید کسی عاج در چوب شیز.
فردوسی.
همی برفزودی بر آن چند چیز
ز زرّ و ز سیم و ز عاج و ز شیز.
فردوسی.
چو پوشید شب عاج گیتی به شیز
پراکند بر سبز مینا پشیز.
اسدی.
ز مشک سلسله داری نهاده بر خورشید
ز شیز دایره داری کشیده بر دیبا.
معزی.
|| کمان و قوس. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). کمان تیراندازی. ( از برهان ). کمان. ( صحاح الفرس ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) :
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیز
به زه برکشید آن خمانیده شیز.
؟ ( از انجمن آرا ).
|| درخت گردکان. ( ناظم الاطباء ). درخت گردو. ( فرهنگ فارسی معین ). چوب گردو ( شاید از جوز و گوز ). ( یادداشت مؤلف ).

شیز.( اِخ ) ناحیه ای است در آذربایجان بین مراغه و زنجان.( از معجم البلدان ). نام شهری در مغرب ایران که نام قدیم آن گزن بوده و زردشت بدانجا زاده است. ( یادداشت مؤلف ). ناحیه ای است به آذربایجان. ( منتهی الارب ).

شیز. (معرب ، اِ) چوبی هندی که از آن طبق می سازند. (ناظم الاطباء). چوب سیاه . (یادداشت مؤلف ). چوبی است سیاه که از وی کاسه ها سازند، یا آن آبنوس است یا ساهم یا چوب جوز . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آبنوس . (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). آبنوس را گویند، و آن چوبی باشد سیاه که از آن چیزها سازند. (برهان ). آبنوس ، و گفته اند چوبی است که از آن کمان سازند، و از این سبب بر کمان نیز اطلاق کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
شیز و شبه ندیدم مشک و سیاه و قیر
مانند روزگار من و زلفکان تو.

منصور منطقی .


یکی دخمه کردند از شیز و عاج
بیاویختند از بر گاه تاج .

فردوسی .


ز دیبا و خز چارصد تخت نیز
همه تخته ها کرده از چوب شیز.

فردوسی .


فروبرده از شیز و صندل عمود
یک اندر دگر بافته چوب عود.

فردوسی .


یکی گنبد از آبنوس و زجاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج .

فردوسی .


به بیگانگان هم نشاید بنیز
نجوید کسی عاج در چوب شیز.

فردوسی .


همی برفزودی بر آن چند چیز
ز زرّ و ز سیم و ز عاج و ز شیز.

فردوسی .


چو پوشید شب عاج گیتی به شیز
پراکند بر سبز مینا پشیز.

اسدی .


ز مشک سلسله داری نهاده بر خورشید
ز شیز دایره داری کشیده بر دیبا.

معزی .


|| کمان و قوس . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کمان تیراندازی . (از برهان ). کمان . (صحاح الفرس ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) :
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیز
به زه برکشید آن خمانیده شیز.

؟ (از انجمن آرا).


|| درخت گردکان . (ناظم الاطباء). درخت گردو. (فرهنگ فارسی معین ). چوب گردو (شاید از جوز و گوز). (یادداشت مؤلف ).

شیز.(اِخ ) ناحیه ای است در آذربایجان بین مراغه و زنجان .(از معجم البلدان ). نام شهری در مغرب ایران که نام قدیم آن گزن بوده و زردشت بدانجا زاده است . (یادداشت مؤلف ). ناحیه ای است به آذربایجان . (منتهی الارب ).


شئز. [ ش َءْزْ ] ( ع مص ) هم خوابگی با زن. ( از ذیل اقرب الموارد ). نکاح. ( از متن اللغة ). آرمیدن با کنیزک. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || درشت شدن جایگاه. ( حاشیه المصادر زوزنی چ بینش ص 389 ). ستبر شدن جایگاه از سنگ و اما زمین که از گل سطبر شده است به آن ارض غلیظة گویند. ( از متن اللغة ). درشت گردیدن و بلند و سخت شدن جای و جز آن. || بی آرام شدن و ترسیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بی آرام شدن. ( المصادر زوزنی ).

شئز. [ ش َ ءِ ] ( ع ص ) جای درشت سنگریزه ناک. بمعنی شأز. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).

شئز. [ ش َ ءِ ] (ع ص ) جای درشت سنگریزه ناک . بمعنی شأز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).


شئز. [ ش َءْزْ ] (ع مص ) هم خوابگی با زن . (از ذیل اقرب الموارد). نکاح . (از متن اللغة). آرمیدن با کنیزک . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || درشت شدن جایگاه . (حاشیه ٔ المصادر زوزنی چ بینش ص 389). ستبر شدن جایگاه از سنگ و اما زمین که از گل سطبر شده است به آن ارض غلیظة گویند. (از متن اللغة). درشت گردیدن و بلند و سخت شدن جای و جز آن . || بی آرام شدن و ترسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بی آرام شدن . (المصادر زوزنی ).


فرهنگ عمید

آبنوس: ز دیبا و خز هشتصد تخته نیز / همان تخت ها کرده از چوب شیز (فردوسی: ۶/۷۱ ).

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:تخت سلیمان، مجموعه باستانی

پیشنهاد کاربران

نوعی علف هرز شبیه چمن در زبان ملکی گالی بشکرد


کلمات دیگر: