شیز
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( سم ) ۱ - آبنوس . ۲ - گردکان درخت گردو . ۳ - قوس کمان .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شیز و شبه ندیدم مشک و سیاه و قیر
مانند روزگار من و زلفکان تو.
بیاویختند از بر گاه تاج.
همه تخته ها کرده از چوب شیز.
یک اندر دگر بافته چوب عود.
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج.
نجوید کسی عاج در چوب شیز.
ز زرّ و ز سیم و ز عاج و ز شیز.
پراکند بر سبز مینا پشیز.
ز شیز دایره داری کشیده بر دیبا.
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیز
به زه برکشید آن خمانیده شیز.
شیز.( اِخ ) ناحیه ای است در آذربایجان بین مراغه و زنجان.( از معجم البلدان ). نام شهری در مغرب ایران که نام قدیم آن گزن بوده و زردشت بدانجا زاده است. ( یادداشت مؤلف ). ناحیه ای است به آذربایجان. ( منتهی الارب ).
شیز و شبه ندیدم مشک و سیاه و قیر
مانند روزگار من و زلفکان تو.
منصور منطقی .
یکی دخمه کردند از شیز و عاج
بیاویختند از بر گاه تاج .
فردوسی .
ز دیبا و خز چارصد تخت نیز
همه تخته ها کرده از چوب شیز.
فردوسی .
فروبرده از شیز و صندل عمود
یک اندر دگر بافته چوب عود.
فردوسی .
یکی گنبد از آبنوس و زجاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج .
فردوسی .
به بیگانگان هم نشاید بنیز
نجوید کسی عاج در چوب شیز.
فردوسی .
همی برفزودی بر آن چند چیز
ز زرّ و ز سیم و ز عاج و ز شیز.
فردوسی .
چو پوشید شب عاج گیتی به شیز
پراکند بر سبز مینا پشیز.
اسدی .
ز مشک سلسله داری نهاده بر خورشید
ز شیز دایره داری کشیده بر دیبا.
معزی .
|| کمان و قوس . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کمان تیراندازی . (از برهان ). کمان . (صحاح الفرس ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) :
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیز
به زه برکشید آن خمانیده شیز.
؟ (از انجمن آرا).
|| درخت گردکان . (ناظم الاطباء). درخت گردو. (فرهنگ فارسی معین ). چوب گردو (شاید از جوز و گوز). (یادداشت مؤلف ).
شیز.(اِخ ) ناحیه ای است در آذربایجان بین مراغه و زنجان .(از معجم البلدان ). نام شهری در مغرب ایران که نام قدیم آن گزن بوده و زردشت بدانجا زاده است . (یادداشت مؤلف ). ناحیه ای است به آذربایجان . (منتهی الارب ).
شئز. [ ش َ ءِ ] ( ع ص ) جای درشت سنگریزه ناک. بمعنی شأز. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).
شئز. [ ش َ ءِ ] (ع ص ) جای درشت سنگریزه ناک . بمعنی شأز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
شئز. [ ش َءْزْ ] (ع مص ) هم خوابگی با زن . (از ذیل اقرب الموارد). نکاح . (از متن اللغة). آرمیدن با کنیزک . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || درشت شدن جایگاه . (حاشیه ٔ المصادر زوزنی چ بینش ص 389). ستبر شدن جایگاه از سنگ و اما زمین که از گل سطبر شده است به آن ارض غلیظة گویند. (از متن اللغة). درشت گردیدن و بلند و سخت شدن جای و جز آن . || بی آرام شدن و ترسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بی آرام شدن . (المصادر زوزنی ).